پشیمون بود؟ نه واقعا. سهون همون شب تصمیمش رو گرفته بود. اینکه یه شانس به خودش و اون خون آشام بده چیز بدی نبود. اما امروز صبح تردیدی ذهنش رو درگیر کرده بود.یکم مردد شده بود چون فهمیده بود جونگین میتونه تغییر کنه و خب نمیدونست چرا فکر کرده بود آدم ها تغییر نمیکنن.
مردم تغییر میکنن و این ماییم که باید باز هم دوسشون داشته باشیم و ترکشون نکنیم. درسته خیلی از تغییرها در جهت مثبت نیستن اما ما باید بازم پشت کسایی که دوستشون داریم بمونیم تا دوباره بتونیم کمکشون کنیم خودش واقعیشون رو پیدا کنن و این... برای سهون خیلی هم سخت نبود.
درسته که برای یه مدت فکر کرده بود جونگین شخص مناسبی نیست ولی خب، انسانها اشتباه میکنن درسته؟ هنوز تو قلبش باور داشت کیم جونگین شخص خوبیه و بهش هم ثابت شده بود.
جونگین شبیه خودش بود. خودش رو مقصر میدونست و خودش رو ملامت میکرد. حتی میتونست ببینه جونگین از خودش متنفره. درست مثل سهون. برای همین پسر جوان به راحتی میتونست درکش کنه و بفهمش. برای همین نمیخواست تنهاش بزاره چون میدونست تنها بودن توی این زمان که حتی چشم دیدن خودت رو هم نداری چه درد بزرگیه و گذروندش چقدر سخت.
پس قرار بود اشتباه جونگین رو ببخشه. این که یک بار کنترلش رو از دست داده و به یه خلافکار حمله کرده خیلیم چیز بدی نبود. ولی آدمک کنار گوشش میگفت اگه طرف خلافکار نبود چی؟ بازم میتونستی خودت رو گول بزنی؟ ولی راستش رو بخواین سهون با اطمینان به آدمک لبخند زده بود. چون میدونست اگه اون شخص یه آدم معمولی بود هیچوقت باعث عصبانیت جونگین نمیشد و همچین اتفاقی نمیفتاد نه؟ پس تقصیر خودشون بود.
لبخندی روی لبهای باریکش نشوند و یه نفس عمیق کشید. بالاخره اینجا بود. تو فاصلهای که باید منتظر میموند تا چانیول کارهای آزادی جونگین رو انجام بده به اینجا اومده بود. همون دکه خیابونی قدیمی.
همونجایی که وقتی یکی ناراحتش میکرد میومد. همون جایی که وقتی غمگین بود مست میکرد. همون جایی که بش حس تنها نبودن میداد.
دستهاش رو از توی جیب پالتوی خاکستری رنگش خارج کرد و لبهای خشکش رو زبون زد. تونست خانم کانگ رو ببینه که داشت یه ظرف دوکبوکی رو روی میز پلاستیکی جا میداد.
لبخند زد. زن مسن قد کوتاهی داشت. خیلی کوتاه. موهای نچندان بلند ولی سفید رنگش رو بالای سرش به مدل گوجه ای بسته بود و یه پیشبند قرمز تنش بود. دامن قهوه ایش تا زانوهاش میرسید و کفش ساده و تختی پوشیده بود. عینک مستطیل شکلش از گردنش آویزون بود و لبخند همیشگی روی لبهای باریکش باعث شده بود کنار چشم.هاش چروک بیفته و خط لبخند روی گونههای استخونیش جا بگیره.
BINABASA MO ANG
⌞ Eternal Darkness ⌝
FantasyFiction ↬ تاریکی ابدی Couples ↬ Chanbaek, Kaihun Genre ↬ Supernatural, Romance, Angst, Smut NC ↬ +18 Auther ↬ Narcis ••━━━━━━━━━━━━━━•• ✶【 خلاصه داستان 】✶ ❧ Kaihun: کیم جونگین یه خونآشام مقرراتیه که درخواستی برای منبع تغذیه میده...چی میشه اگه پس...