کت سورمهای رنگش رو توی تنش صاف کرد و دکمه سر آستینش رو چک کرد. کروات زرشکیش رو که با موهای تیره تر شدش مچ کرده بود روی سینش مرتب کرد و نفس عمیقی کشید.همه چیز درست بود. لعنتی شبیه رئیس بانک شده بود.
نمیدونست چرا ولی برعکس خودش بکهیون خیلی مشتاق بود که چانیول رو به خانواده اش معرفی کنه و نقاش جوان که حسابی اهل معاشرت و گفت و گو بود بخاطر همین دیدار شاید کوتاه به شدت استرس گرفته بود و روی پاش بند نبود. بهترین کتی رو که توی کمد سرتاسری کنار اتاقش داشت پوشیده بود و دکمه سرآستینی که کادوی یکی از تولدهاش توی لس انجلس بود بسته بود.قبل از تبدیل جونگین، چانیول و خانوادهاش رابطه تقریبا نزدیکی داشتن اما صمیمی نبودن. با حضور جونگین و شکل گرفتن ارتباط بینشون رابطه چان با والدینش کم کم سرد شد چون متوجه شد محبتی که از طرف خانوادهاش دریافت میکنه اصلا قابل قیاس با احساس خالصانه جونگین نیست و البته که خانوادش هم با ندید گرفتنش این فرضیه رو بهش ثابت کردن. برای همین سالها بود که خبر چندانی ازشون نداشت. اهمیتی هم نمیداد. یعنی اونقدر برای نداشتن یه محبت واقعی از طرف والدینش غمگین نبود.
خونه پدری گرگینه مورد علاقش تو یکی از محلههای کم رفت و آمد شهر بود. مثل تمام گروهای دیگه گرگینه.
خونه ویلایی و یک طبقه که اطراف مسیری که به چند پله ورودی خونه ختم میشد با پرچین پوشیده شده بود و سطح شیروونی خونه اصالت آمریکایی داشت. اهمیتی به متفاوت بودن خونه نداد و با قدمهای بلندی پلهها رو طی کرد و مقابل در ایستاد. چیزی تا کریسمس نمونده بود و حتما خانم بیون برنامهای برای تزئین کردن در سفید رنگ خونش داشت.
سایر خونههای اطراف به سادگی فرهنگ کرهای بودن. احتمالا پشت بومهاشون سبز رنگ بود و بجای سه پله کوتاه به یک راه پله نیاز داشتن.
انگشتش رو روی زنگ دایره شکل نزدیکی در گذاشت و سریع برداشت.لبهای درشتش رو با زبونش مرطوب کرد و روی پاهاش جا به جا شد. چند ثانیه کوتاه گذشت و بالاخره در باز شد و قامت قد کوتاهی در فاصله در نیمه باز نقش بست.
احتمالا خانم بیون بود. زنی نچندان مسن با تارموهای سفید که برای یک گرگینه جای تعجب باقی میذاشت. موهاش رو بالای سرش بسته بود و با یک لبخند کوچیک که از حالت چشمهاش مشخص بود به زور روی لبهاش نشونده سرش رو بالا برد تا بهش خیره بشه.-باید چانیول باشی درسته؟
خانم بیون با اینکه سعی میکرد خوشحال به نظر بیاد اما تو کارش موفق نبود. فهم غم و خشم پشت چشمهاش برای چانیولی که سه برابر زن مقابلش سن داشت چندان سخت نبود. تعجبی نداشت. احتما از دوست پسر داشتن پسرش راضی نبود...
لبخند معذبی زد و تعظیم کوتاهی کرد.
-بله... از دیدنتون خوشبختم.خانم بیون یه لبخند پهنتر و مصنوعیتر از قبل زد و درحالی که عقب میرفت در رو بیشتر باز کرد تا پسر قد بلند وارد بشه.
-بکهیون؟ دوست... پسرت اومده.
خانم بیون با صدای نچندان بلندی تک پسرش رو صدا زد و جمله آخر رو با لکنت ادا کرد. تردیدش برای اینطوری خطاب کردن چانیول واضح بود.
ESTÁS LEYENDO
⌞ Eternal Darkness ⌝
FantasíaFiction ↬ تاریکی ابدی Couples ↬ Chanbaek, Kaihun Genre ↬ Supernatural, Romance, Angst, Smut NC ↬ +18 Auther ↬ Narcis ••━━━━━━━━━━━━━━•• ✶【 خلاصه داستان 】✶ ❧ Kaihun: کیم جونگین یه خونآشام مقرراتیه که درخواستی برای منبع تغذیه میده...چی میشه اگه پس...