جواب نمیداد... لعنتی!
دندونهاش رو روی هم فشرد و بعد از پرت کردن گوشیش روی صندلی کنار راننده نگاهش رو به خیابون دوخت.
سهون جواب تماسهاش رو نمیداد. خونه نبود و نمیدونست دیگه باید چه جهنمی رو دنبالش بگرده. حتی به اون دکه خیابونی هم رفته بود. چیزی از شارژ گوشی دومش که مدتها بود توی خونه خاک میخورد نمونده بود و کم کم داشت عصبی میشد که یاد خونه جونگده افتاد.به سرعت خیابون رو دور زد تا هرچه سریعتر به خونه تنها دوست سهون برسه. حالش خوب نبود. گردنبند جدیدش روی سینهاش سنگینی میکرد. از سنگینی فیزیکی گردنبند بود یا نه رو نمیدونست ولی قلبش درد میکرد. مثل همیشه به کندی میتپید ولی تیر میکشید. تا حالا دچارش نشده بود. شبیه اون شبی بود که زیر نور ماه کامل سهون توی جنگل گمشده بود. اون موقع فقط قلبش فشرده شده بود و حس خفگی بهش میداد اما الان، چندین برابر بدتر از اون شب بود.
دلش میخواست امشب فقط گردن سهون رو بببوسه تا صبح شه. فقط میخواست این روز تموم شه ولی این بیست و چهار ساعت لعنتی بیشتر از همیشه طول کشیده بود.
با رسیدن مقابل در چوبی آشنا نفس عمیقی کشید و منتظر موند تا جونگده به زنگ آیفون خونهاش واکنشی نشون بده.
در باز شد و قامت کوتاه پسر، جلوی در نقش بست. چشمهای ریزش درشت شد و درحالی که چتریهای فرخوردهاش رو از روی پیشونیش کنار میزد مردد پرسید:
-اینجا چیکار میکنی؟ سهون چند ساعت پیش رفت...
جونگین هنوز لبهاش رو از هم فاصله نداده بود که جواب کوبیده شد تو صورتش.-برنگشته خونه! گوشیشم جواب نمیده...
جونگین پلکهاش رو روی هم فشرد و به موهاش چنگ زد. این موقع شب باید سهون رو از کجا پیدا میکرد؟
-اوکی من می...
-هی جونگین شی...
روی پاشنه پا چرخید تا به سمت ماشینش بره که با صدا زده شدنش توسط جونگده ایستاد. دوست قدیمی دوست پسرش باهاش چیکار داشت؟-مشکل چیه؟
-باید یچیزی رو برات بگم...
جونگده مرددتر از همیشه زمزمه کرد و بعد از کشیدن لبهاش روی هم بزاق گلوش رو قورت داد و ادامه داد:
-بیا تو.
جونگین متعجب ابرویی بالا انداخت و جلوتر از جونگدهای که بدنش رو کج کرد تا خون آشام برنزه وارد بشه پاش رو داخل خونه نچندان گرم گذاشت.روی کاناپه جا گرفت و نفس عمیقی کشید. خسته بود. از تمام روزهای عمر نیم قرنیش خستهتر بود چون نزدیک مرگ بود و مرگ یکی رو هم به چشم دیده بود. جونگین نفسهای زیادی رو گرفته بود. شاید به اندازه انگشتهای دستش میرسیدن و بابت تک تکشون همچنان عذاب وجدان داشت ولی دیدن سوختن و خاکستر شدن یک نفر از همشون بدتر بود.
ابدیت در برابر شعله آتش، هیچ بود.وقتی پسر کوچیکتر مقابلش جا گرفت به جلو خم شد و آرنجهاش رو روی زانوهاش گذاشت. انگشتهاش رو توی هم حلقه کرد.
-میشنوم.
YOU ARE READING
⌞ Eternal Darkness ⌝
FantasyFiction ↬ تاریکی ابدی Couples ↬ Chanbaek, Kaihun Genre ↬ Supernatural, Romance, Angst, Smut NC ↬ +18 Auther ↬ Narcis ••━━━━━━━━━━━━━━•• ✶【 خلاصه داستان 】✶ ❧ Kaihun: کیم جونگین یه خونآشام مقرراتیه که درخواستی برای منبع تغذیه میده...چی میشه اگه پس...