آسمون تاریکتر از همیشه بود و باریکه هلال ماه به سختی از بین شاخ و برگ درختها رویت میشد.
پنجره کوچیک حموم خونه جونگین که منظره واضحی رو از جنگل تاریک جلوی چشمهای سهون میآورد اجازه میداد تا سهون نور کم ماه رو ببینه و لبهاش رو گاز بگیره.تو این مدت که با جونگین زندگی کرده بود همه چیز شاید میتونست عادی باشه. ولی نه تا زمانی که خون آشام جوان اون اعتراف شاید غیرمستقیم رو بهش کرد.
از اون روز مرد بزرگتر در عین بیپروایی محتاط بود. لمسش میکرد. خیلی کوتاه و گذرا. اما همیشه منتظر کوچیکترین توجهی از سهون میموند تا متوجه بشه اگه سهون کنارش معذب و اذیته عقب بکشه. اما سهون هیچوقت همچین واکنشی نشون نداد. چون معذب نبود. فقط شاید... نگران بود.
و البته، بعد از صبحی که سهون شخصا برای بوسیدن لبهای درشت جونگین پیشقدم شده بود دیدن یه جونگین محتاط هم به خاطرهها پیوسته بود. چون مرد بزرگتر فهمیده بود که نیازی به نگرانی بابت اینکه آیا سهون کنارش معذبه یا نه نیست. رابطه اشون به حد نرمال از صمیمت رسیده بود و داشت... به جاهای نزدیکتری میرسید.
هر صبح که با تابیدن پرتوهای خورشید تو صورتش از خواب بیدار میشد دست جونگین رو دور کمرش پیدا می کرد و بدن خون آشام رو نزدیک به خودش. این حس رو دوست داشت. حسی که یه نفر کنارشه قلبش رو گرم میکرد ولی همزمان باعث میشد خجالت بکشه...
بعد از تموم شدن کارش و شستن موهای شب رنگش همچنان یه گوشه از حموم ایستاده بود و نفسهای عمیق میکشید.
میخواست بره بیرون. پیش جونگین ولی یه چیزی مانعش میشد. نمیدونست چیه ولی قلبش برای کنار جونگین بودن بیتابی میکرد.
بالاخره چتریهای خیسش رو از روی پیشونیش بالا زد و بعد از پوشوندن بدنش با حوله پسته ای رنگ از حموم خارج شد.
اجازه داد هوای اتاق موهای خیسش رو لمس کنه چون سرمایی احساس نمیکرد. این خونه به لطف جونگین به اندازه کافی گرم بود.
چون مدت طولانی رو توی حموم ایستاده بود بدنش خیس نبود. فقط چند قطره آب از موهاش روی شونه هاش میچکید.
طبق عادت زبونش رو روی لبهاش کشید. چند قدم بلندی برداشت که به سمت کمد بره اما وقتی که مقابل تخت رسید در نیمه باز اتاق کاملا باز شد.
هیکل جونگین مقابل در نقش بست. اینجوری نبود که سهون شوکه بشه چون بجز ساق پاهاش و بخشی از سینه و شونه هاش بقیه بدنش با حوله پوشونده شده بود .
جونگین چند بار بیهدف پلک زد و بالاخره همزمان با نامحسوس قورت دادن بزاق گلوش از کنار سهون رد شد و به سمت تخت رفت.-میخواستم کتابم رو بردارم...
مرد بزرگتر حینی که خم میشد تا کتاب کوچیک رو از میز کنار تخت برداره گفت و سهون یه لبخند معذب زد.
YOU ARE READING
⌞ Eternal Darkness ⌝
FantasyFiction ↬ تاریکی ابدی Couples ↬ Chanbaek, Kaihun Genre ↬ Supernatural, Romance, Angst, Smut NC ↬ +18 Auther ↬ Narcis ••━━━━━━━━━━━━━━•• ✶【 خلاصه داستان 】✶ ❧ Kaihun: کیم جونگین یه خونآشام مقرراتیه که درخواستی برای منبع تغذیه میده...چی میشه اگه پس...