-خوبی؟
لوهان با اکراه پرسید و نگاه سردرگرمی به مرد بیحال روی کاناپه کرد.میتونست به راحتی متوجه ذهن و بدن قدرتمند بکهیون بشه چون حتی بهتر از تصورش دووم آورد. فکر میکرد حداقل قراره ساعتپها بیهوش باشه ولی مرد مو فندقی فقط با چشمهایی خمار روی کاناپه دراز کشیده بود و از بین لبهای باریک و نیمه بازش نفسهای سختی میکشید. نیشهای نچندان بلندش همچنان بین لبهاش خودنمایی میکردن. پوست سفیدش حالا رنگ پریده به نظر میومد و رد یک قطره اشک روی گونه اش خشک شده بود.
کاش واقعا این درمان جوابگو بود. با اینکه حتی درست افراد این خونه رو نمیشناخت اما وابستگی عمیقی بینشون حس میکرد. حداقل عشق بین چانیول و این گرگینه براش روشن بود و میدونست که کریس هم چقدر به دوستش وابسته است. نمیخواست نا امیدشون کنه مخصوصا... جونگین رو. مردی که برادر ناتنی چانیول بود اما لوهان تونسته بود شکسته شدنش رو ببینه. این حس رو برا کریس یا حتی بکهیون نداشت. فقط توی چشمهای کیم جونگین دیده بودش. دیده بود که یچیزی پشت اون چشمهای قهوهای خرد شده و چیزی به از بین رفتنش نمونده.
لوهان هم برادر داشت. یه برادر خونی که حتی یک درصد این دو خون آشام بهش اهمیت نمیداد و شاید حتی... ازش متنفر بود. پس نمیتونست درک کنه. نمیتونست متوجه این باند احساسی عمیق بین دو خون آشام بشه اما براش با ارزش بود و بهش احترام میذاشت.
پس واقعا... از ته قلبش میخواست که بتونه بهشون کمک کنه. از بین رفتن یکی از طرفین این طناب محبت، طرف دیگه رو هم نابود میکرد و به هیچ وجه نمیخواست شاهد این موضوع باشه.لیوان شیشهای نچندان کوچیک توی دستش از مایع غلیظی که تقریبا به زرشکی شبیه بود نیمه پر شده بود. زهر یک آلفای... اصیل. زهری به رنگ چشمهای حقیقیش.
حینی که درحال تلاش برای گرفتن زهر بود تونسته بود باز شدن چشمهای بک و تغییر رنگشون رو به قرمزی براق ببینه. فکر میکرد چشمهای بکهیون زرد رنگ باشه اما قرمز زیباتر بود. اون آلفایی بود که آلفا متولد نشده بود پس برای همین فقط در مواقع لازم رگههای سرخ توی چشمهاش ظاهر میشدن.سرش رو به یه طرف کج کرد که موهاش از جلوی چشمهاش کنار برن. با اینکه حرکتش تقریبا بیفایده بود اهمیتی نداد و دوتا از نازکترین گلبرگها رو داخل لیوان توی دستش انداخت. زهر انقدر قوی و خالص بود که به سرعت گلبرگها رو داخل خودش حل کرد. درست مثل اسید.
بزاق گلوش رو قورت داد و قدمهای کوتاهی به سمت اتاق خواب برداشت. پردهها کشیده شده بود و فضای اتاق دلگیر و تاریک بود. نمیدونست بخاطر کمبود نوره یا بخاطر مرد بیجون روی تخت...
کریس کنارش نشسته بود و در سکوت به چهره مرد خیره شده بود که با دیدن لوهان از گوشه چشمش، سرش رو بالا آورد و به جادوگر کوتاه قد خیره شد. نگاهش از صورتش کنده شد و سمت لیوان توی دستش رفت. صداش به سختی شنیده شد:
-مطمئنی که... جواب میده؟
YOU ARE READING
⌞ Eternal Darkness ⌝
FantasyFiction ↬ تاریکی ابدی Couples ↬ Chanbaek, Kaihun Genre ↬ Supernatural, Romance, Angst, Smut NC ↬ +18 Auther ↬ Narcis ••━━━━━━━━━━━━━━•• ✶【 خلاصه داستان 】✶ ❧ Kaihun: کیم جونگین یه خونآشام مقرراتیه که درخواستی برای منبع تغذیه میده...چی میشه اگه پس...