-مطمئنی مشکلی نداری؟
وقتی وارد خونه جونگین شدن، خون آشام جوان برای دومین بار این سوال رو ازش پرسید و سهون حینی که روی کاناپه جا میگرفت سرش بالا و پایین کرد.
راستش مطمئن نبود. ولی باید انجامش میداد. این وظیفهای بود که بخاطرش به این خونه اومده بود و جونگین خیلی بهش لطف کرده بود که یه روز صبر کرده بود و حالا باز هم برای انجام این کار مردد بود.
جونگین کنارش روی کاناپه جا گرفت و باعث شد نفس عمیقی بکشه. سرش رو پایین انداخت و به مچ دستش خیره شد. میتونست نگاه مردد خون آشام رو روی خودش حس کنه و متوجه بشه جونگین قرار نیست خودش شروع کننده باشه پس بدنش رو یکم به سمت مرد بزرگتر کشید و دستش رو تا نزدیکی صورت جونگین بالا برد.
بلافاصله بعد از بالا آوردن سرش و چشم تو چشم شدن با جونگین، مرد ساعد دست سهون رو بین انگشتهاش گرفت و ثابت نگهش داشت.
-سعی میکنم آروم پیش برم. خب؟
سهون دوباره فقط سر تکون داد و زبونش رو روی لبهاش کشید. مچ دستش توسط جونگین جلوتر کشیده شد. طوری که میتونست نفسهای گرم مرد رو روی پوستش احساس کنه.
باید بهش اعتماد میکرد. جونگین آروم پیش میرفت. همونطور که خودش گفته بود.
ثانیهای بعد تیزی دندونهای نیش مرد رو روی پوستش احساس کرد. بدن همواره سردش چیزی تا لرزیدن فاصله نداشت و نگاهش روی صورت جونگین میخ شده بود. میتونست برق قرمز داخل چشمهای خون آشام رو ببینه. پوست برنزهاش عجیب به نظر میومد... انگار که داشت خشک میشد و برای سهون سخت نبود که
بفهمه همین میزان صبر هم برای جونگین چقدر خطرناک بوده. اون مرد با اینکه خودش هم شرایط خوبی نداشت اما همچنان به سهون احترام گذاشته بود تا خودش تصمیم بگیره چه زمانی میخواد خون بدنش نوشیده بشه.
وقتی که آماده بود که دندونهای جونگین توی رگ دستش فرو برن، پلکهاش رو روی هم گذاشت و نفس عمیقی کشید. لرزش بدنش از چشم جونگین دور نموند و مرد بعد از عقب کشیدن سرش و ایجاد یه فاصله کوتاه به سهونی که حالا چشمهای متعجبش رو باز کرده بود نگاه کرد.
با دراز کردن دست آزادش و گرفتن کمر سهون پسری رو که چشمهاش از حالت عادی گشادتر شده بود جلو کشید. پاهاشون به هم برخورد کرد و باعث شد سهون بخاطر احساس گرمایی که از دست جونگین دور کمرش نشأت میگرفت بزاق گلوش رو قورت بده.
-من بهت آسیب نمیزنم. هیچوقت!
صدای جونگین محکم و بم بود. شنیدنش باعث شد ناخوداگاه بدن گرفته سهون روی کاناپه آروم بشه و اکسیژن رو به ریههاش هدیه بده. توی این جمله چی بود که سهون انقدر راحت بهش اعتماد کرد؟ شاید نفوذ ذهنی خون آشامها حقیقی بود. توی داستانها روایت میشد که خون آشامها میتونن با داشتن صدایی محکم و نگاه
نافذ انسانها رو به هرکاری که میخوان مجبور کنن.
البته این فقط یه داستان بود نه؟ جونگین بهش نگاه نکرده بود. فقط بدنش رو سمت خودش کشیده بود و کنار گوشش زمزمه کرده بود. سهون درگیر هضم صدای جذاب کنار گوشش شده بود که پیچیدن سوزش عمیقی توی مچ دستش باعث شد سهون بعد از یک ناله عمیق به کمرش قوس بده و سرش رو عقب ببره.
چشمهاش ناخوداگاه بسته شدن و تونست به راحتی جریان خونی رو که از رگش خارج میشه احساس کنه. دردش مثل اون دفعه نبود اما هنوزم زیاد بود.
دستی که کمرش رو نگه داشته بود حتی بهش اجازه نمیداد سرجاش جا به جا شه. گرمی لبهای جونگین رو روی پوستش حس میکرد و علاوه بر اون خونی که از کنار لب جونگین روی پاش میچکید گرم بود.
حینی که تونست حواس سهون رو از مچ دستش پرت کنه دندونهاش رو وارد رگ پسر کرد و ثانیهای بیحرکت موند. طعم خون سهون خیلی خاص و شاید زیادی... شیرین بود! دلیل این طعم خارق العاده رو، دور بودن از خون تازه انسان برای مدت طولانی گذاشت و مشغول مکیدن مایع قرمز رنگ رگهای پسر کوچیکتر شد. گرم بود و تازه.
میتونست برگشتن پوستش به حالت نرمال رو حس کنه و خیلی بهش حس خوبی میداد.
ضربان قلب سهون که یکم باهاش فاصله داشت کم کم داشت زیاد میشد و نفسهای عمیقی که سهون میکشید بهش میفهموند که وقتشه ازش فاصله بگیره اما نمیتونست. حس شیرینی که روی زبونش پخش شده بود باورنکردنی بود.
سهون به سختی چشمهاش رو باز کرد و نگاه کوتاهی به جونگین کرد. مگه قول نداده بود بهش آسیب نمیزنه؟ پس چرا سرش گیج میرفت و چشمهاش تار میدید؟
بدنش روی کاناپه بیحال شده بود و هرلحظه امکان داشت پلکهاش روی هم بیفته.
دست آزادش رو به شونه جونگینی که روی بدنش خم شده بود رسوند و یه ضربه کوتاه بهش زد.
-جونگین...
بلافاصله بعد از خارج شدن این اسم از دهنش دندونهای نیش مرد که توی ماهیچه دستش اضافی بودن ازش خارج شدن و جونگین با کشیدن زبونش روی لبهاش خون باقی مونده رو هم پاک کرد.
سهون سر سنگینش رو روی کاناپه گذاشت و توی همون جای کوچیک دراز کشید.
مچ دستش همچنان بین انگشتهای جونگین بود که متوجه شد چیز خیسی روی جای زخم جدیدش کشیده شده. فکر کرد خون مچاش رو خیس کرده پس چشم هاش
رو باز نکرد و اهمیتی نداد. اما اون در اصل زبون جونگین بود که روی زخمش کشیده شد تا خونریزی رو متوقف کنه.
خون آشام جوان هیچ وقت فکر نمیکرد که همچین کاری رو برای یک انسان انجام بده ولی حالا این کار رو کرده بود. برای سهون. نمیخواست خون ریزی بیشتر باعث اتفاقی برای سهون باشه.
سهون پلکهاش رو روی هم گذاشته بود و به نظر خسته میومد. رنگ روی صورتش کمی پریده بود و جونگین درک میکرد چند بار اول قراره سخت باشه.
بعد ها سهون حتی قرار نیست بخاطر از دست دادن خونش بیحال بشه چون بدن عادت میکنه.
حینی که از روی کاناپه بلند میشد ساق پای سهون رو که توی شکمش جمع کرده بود گرفت و صاف کرد.
بدن پسر کوچیکتر که حالا روی کاناپه دراز کشیده بود کمتر از قبل میلرزید و جونگین طبق چیزهایی که شنیده بود میدونست اولین چیزی که بعد از اولین تغذیه باید به منبع بدی فقط آب و آرام بخشه... غذاهایی که باعث برگشتن انرژی به بدنشون میشه رو چند ساعت بعد باید بخورن. آرامبخش هم که به توصیه رئیس جانگ
نباید مصرفش زیاد میشد پس فقط میموند آب...
بعد از کشیدن یه نفس عمیق و زانو زدن جلوی کاناپه نگاهی به صورت سهون کرد.
سهون آروم چشمهاش رو بسته بود و نفسهای کوتاه میکشید. اگه سهون یه بچه بود احتمالا جونگین حدس میزد که الان خوابش میاد.
متاسفانه کنترلش رو از دست داده بود و از میزان طبیعی مقدار بیشتری نوشیده بود و تا وقتی که صدای تقریبا بغض آلود سهون رو که اسمش رو صدا میزد نشنیده بود قصد جدا کرد لبهاش از مچ دستش رو نداشت.
موهای مشکی سهون رو از پیشونیش بالا زد و باعث شد پلکهای سهون از هم فاصله بگیرن و به صورت مرد مقابلش خیره بشه.
-درد نداری؟
-یکم میسوزه و فقط... حس میکنم نمیتونم تکون بخورم....
سهون آروم زمزمه کرد و جونگین دوباره موهاش رو بالا داد. خون آشام مقابلش یکهو خیلی مهربون و دوست داشتنی به نظر میومد. طوری مراقبش بود که باعث میشد سهون بخواد وانمود کنه که دستش درد میکنه تا بتونه صاحب توجه بیشتری از مرد بشه... شاید فقط احمق شده بود که همچین فکری میکرد.
-طبیعیه چون خون از دست دادی. زخم دستت رو نمیبندم چون هوا بخوره براش بهتره.
سهون کوتاه سر تکون داد و ثانیهای بعد جونگین از روی زمین بلند شد و به سمت کاناپه رفت.
وقتی با یه لیوان آب برگشت با نفسهای منظم سهون مواجه شد و لبخند زد. پسر جوان خوابش برده بود... شاید باید یه صحبتی با چان میکرد تا ازش بپرسه رفتار سهون طبیعیه یا نه. نمیخواست مشکلی براشون درست شه.
خون سهون به طرز عجیبی شیرین بود و هر قطرهاش تونست جون تازهای به جونگین ببخشه. خون آشام جوان تا حالا همچین حسی رو تجربه نکرده بود.
لحظات آخری که دندونهاش رو از دست سهون بیرون کشید متوجه شد گرما و خون به پایین تنش هجوم برده اما توجهی نکرد و حالا میتونست برآمدگی شلوارش رو ببینه. با این اوضاع قرار بود بعد از هر تغذیه مقابل سهون تو دردسر بیفته.
خون ریزی مچ سهون بند اومده بود و فقط حاله قرمز رنگی دور دو سوراخ روی مچ دستش به چشم میخورد.
لیوان آب رو روی میز گذاشت و حینی که تیشرتش رو از سرش بیرون میکشید وارد حموم اتاقش شد.
نمیتونست به خودش دروغ بگه. از سهون خوشش اومده بود. خیلی. از نظر ظاهری کاملا با معیارهای جونگین مطابقت داشت و حتی رفتار و اخلاقش هم باعث میشد احساسات عجیبی بهش هجوم بیارن.
لبهای باریک سهون بوسیدنی به نظر میومدن، دستهاش پرستیدنی و کمر باریکش بغل کردنی...
جونگین خبر نداشت که در آینده چی میشه. اگه میدونست حتی اجازه نمیداد بدنش هم به سهون کشیده بشه چه برسه به قلبش. بخشیدن قلبش به سهون قرار بود باعث قانون شکنی بزرگی بشه... جرمی که مجازات بزرگی رو میطلبید و همه چی رو نابود میکرد...
YOU ARE READING
⌞ Eternal Darkness ⌝
FantasyFiction ↬ تاریکی ابدی Couples ↬ Chanbaek, Kaihun Genre ↬ Supernatural, Romance, Angst, Smut NC ↬ +18 Auther ↬ Narcis ••━━━━━━━━━━━━━━•• ✶【 خلاصه داستان 】✶ ❧ Kaihun: کیم جونگین یه خونآشام مقرراتیه که درخواستی برای منبع تغذیه میده...چی میشه اگه پس...