پاش رو روی ترمز فشرد و ماشین که سرعت چندانی نداشت ابتدای خیابون متوقف شد و بعد از خاموش کردن ماشینش، ازش پیاده شد.تاریکی حاکم این بخش شهر بود. خونههایی که نهایتا شاید به سه یا چهار طبقه میرسیدن فاصلهای تا ویران شدن نداشتن. پنجرهها شکسته و پلههای اضطراری که از دیوارهای جانبی ساختمون بالا میرفتن زنگ زده بودن.
زوزه سکوت توی گوشهاش میپیچید و باعث میشد متمرکزتر از همیشه قدم برداره. داشت بزرگترین ریسک زندگیش رو میکرد. قدم گذاشتن توی این منطقه، مثل این بود که گربه کوچولویی که توی جنگل گمشده برای پیدا کردن راه خونه پا توی قلمرو گرگها بزاره.کاری که داشت انجام میداد اونقدر خطرناک بود که باعث شده بود بیون بکهیون هیچ حرفی راجع بهش با کسی نزنه. اگه کسی میدونست که آلفای هلال ماه پاش رو اینجا گذاشته حتما به عقلش شک میکردن و دیوونه خطابش میکردن. بهرحال خیلیها توی پک منتظر یک فرصت بودن که بکهیون رو پایین بکشن اما همه اینها، بازم باعث نمیشد که بکهیون از هدفش دست بکشه. بکهیون عقب نمیکشید.
کریسمس نزدیک بود. فردا؟ یا شایدم پس فردا بود؟ نمیدونست. به جای دونههای برف زمین رو قطرههای بارونی که دور هم جمع شده بودن پر میکردن و باعث میشدن چالههای کم عمق روی زمین پر آب بشن.
آلفای مو فندقی دستی بین موهاش کشید. چشمهای تیزبینش مسیرش رو با دقت بررسی میکردن و پاهاش قدمهای محتاطی برمیداشتن.مورچهها وقتی تنها هستن قدرت چندانی ندارن اما وقتی با یک کلونی مورچه مواجه میشین، احتمال اینکه جون سالم ببرین خیلی کمه. درست مثل جادوگرها. شاید یه جادوگر توانایی مقابله با یک گرگینه رو نداشته باشه، اما چیزی که داره، یک خانوادست. تعداد زیادی جادوگر که حمایتش میکنن و حالا بکهیون تک و تنها تو منطقهای بود که هر گوشهاش یک جادوگر زندگی میکرد.
گرگینهها هم گروهی زندگی میکنن اما به اندازه جادوگرها توی کار تیمی خوب نیستن. چیزی که یک پک گرگینه رو ضعیف میکنه سایر آلفاهای گروهه. همیشه جنگی بر سر به دست آوردن ریاست گروه بینشون هست و جنگ داخلی، همیشه مهلکترین ضربهها رو میزنه. اما جادوگرها اینجوری نیستن. بین هر گروه یک جادوگر وجود داره که قدرت زیادی داره و شایعات میگن که این رهبرها فرزاندان جادوگر اعظم هستن. نسل قدرتمندی که از سالیان پیش همچنان ادامه داره. به همین دلیل، ریاست و رهبری بین جادوگرها، موروثی بود و در اغلب موارد، به دختر خانواده میرسید چون جنس مونث جادوگر قدرتمندتری خواهد بود.
در بین این دو گروه که متحد زندگی میکنن، خون آشامها هستن که همیشه و هرلحظه، تنهان. شاید دوستی و ارتباطی باهم داشته باشن اما مثل یک خانواده نیستن. خون آشامها تنها زندگی میکنن. تنها شکار میکنن و تنها از خودشون محافظت میکنن. یک خون آشام هرگز به خودش این اجازه رو نمیده که دست کمک به سمت کسی دیگه دراز کنه و برای همینه که اغلبشون، مغرور و تا حدی، خودخواه هستن.
YOU ARE READING
⌞ Eternal Darkness ⌝
FantasyFiction ↬ تاریکی ابدی Couples ↬ Chanbaek, Kaihun Genre ↬ Supernatural, Romance, Angst, Smut NC ↬ +18 Auther ↬ Narcis ••━━━━━━━━━━━━━━•• ✶【 خلاصه داستان 】✶ ❧ Kaihun: کیم جونگین یه خونآشام مقرراتیه که درخواستی برای منبع تغذیه میده...چی میشه اگه پس...