فصل ۱۰
بهار ۲۰۱۲ – لندن - فرودگاه نیروی هوایی سلطنتی نورثولت
«الکس! الکس پسر یکم آرومتر راه برو! الکس»
لئو جانسون، تا به حال همخدمتیاش، الکس براون رو در این حد عصبانی ندیده بود. تمام افسرهای تازهوارد برای گذروندن دورههای تخصصی در پایگاه نیروی هوایی نورثولت معتقد بودن که چانیول مرد موقر و آروم و خوشخویی هست. بر خلاف تمام افسرها که مدام در رقابتها سعی میکردن با بازگشت به غریزهی انسانیشون، همنوع خودشون رو زمین بزنن و با غرور و تکبر پاهاشون رو روی بالگردهای جتشون بلند کنن، چانیول تمرکز زیادی روی بٌرد در چرخشهاش نداشت. با وجود روحیهی رقابتطلبانه و پر شور و شوقش حاضر بود برای برقراری برابری بین همخدمتیهاش بٌردش رو به ضعیفترین نیروها ببخشه. این در حالی بود که افسرها در فضایی خفقان و مملو از خشونت پرورش یافته و معتقد بودن سرنوشت ضعیفترینها له شدنه.
چانیول با اعضای تیمش مهربونترین بود و حین آسیبدیدنشون آماده و ستبر میشد تا کمکشون کنه. لکسی معتقد بود شاید خدا قلب چانیول رو از جنس پنبهی ابریشم ساخته. اون افسر خشنی نبود و برعکس، افسری بود که با خوشقلبی باعث میشد همه کنارش احساس خوشحالی کنن و خودش در عین حال غمگینترین بود.
اما وقتی حرف از ناعدالتی و نابرابری میشد، چانیول دیگه موفق نمیشد خشم درونش رو سرکوب کنه و ساکت بشینه.
برای همین حالا وحشیانه راهروی اتاق شخصی مارشال ویلیامز رو طی میکرد. در حالی که افسر بیست و پنج ساله هنوز درک نکرده بود جهان مملو از ناعدالتیه.
«الکس بسه! یه لحظه به من گوش بده! بایست! ببین شرکت نکردن توی رژهی نمایشی ماه جولای زیاد هم بد نیست. من زیاد از اینجور ریخت و پاشها خوشم نمیاد...»
چانیول با خشم غیرقابلانکاری به موهای روی پیشونیش چنگ زد و بالاشون داد. با بیقراری جلوی لئو ایستاد و قاطعانه گفت: «لئو من انقدرها هم که همهتون فکر میکنید احمق و کودن نیستم! اون رژهی تخمی بهت این فرصت رو میده که ارتقاء سطح پیدا کنی میفهمی؟ همهی افسرها قراره توی اون رژهی کوفتی ارتقاء پیدا کنن و تو به خاطر اینکه از زاغهنشینهای لندنی و اجازه نداری توی رژه شرکت کنی، نمیتونی ارتقاء پیدا کنی! به نظرت زیادی رقتانگیز و مضحک به نظر نمیرسه؟!»لئو با اضطراب دستهاش رو بلند کرد و غرید: «متوجهم لعنتی! اما قرار نیست که با این مشتهات بری و دهن یه مارشال ارشد هوایی رو خونی کنی چون من حق ندارم توی رژه شرکت کنم!»
چانیول پوزخند ترسناکی زد و زمزمه کرد: «میدونی چیه؟ هفتهی قبل توی انبار محمات خودم دیدم که اون ویلیامز کثیف و حرومزاده داشت یه افسر آسیایی و یه افسر سیاهپوست رو به خاطر کمکاری توی طبقهبندی موشکها کتک میزد! اون به زنها توی پایگاه طوری نگاه میکنه که انگار فقط یه ابزارن تا پشت انبار وادارشون کنه براش هر کاری بکنن! لازم باشه دندونهای اون حرومزادهی آلمانیِ پیر و خرفت رو توی شکمش میریزم لئو! قسم میخورم که انجامش میدم لعنتی!»
YOU ARE READING
Quixotic
Mystery / Thrillerبهش میگفتن کیشوتیک! یک مرد آرمانگرا و خیالپرداز که رهبر پایینشهریهای لندن شده بود. مردی که دست به جنایت زد تا عدالت رو با چنگ و دندون حفظ کنه. اون آرمانشهری ساخته که مردمش هنوز برای دسترسی به منابع طبیعی و انسانی به بالاشهریها نیازمندن. رهبر پایینشه...