Chapter 38

173 41 60
                                    

فصل ۳۸

چند ساعت پیش رو به یاد میاورد. لایلای شیرین و دوست‌داشتنی‌اش، مثل همیشه برای بدرقه کردنش نیومده بود، گونه‌اش رو نبوسیده و توی گوشش زمزمه نکرده بود: مراقب خودت باش تاداشی.

می‌تونست با ندیدن بدرقه‌اش و نشنیدن این کلمات کنار بیاد یا حتی نادیده‌شون بگیره. اما نمی‌تونست اون نگاه‌ها و لب‌های بی‌حسی که به وضوح کلمات "بعدا می‌بینمت" رو که بیشتر کلمات "گورت رو گم کن" فریاد می‌زدن، کنار بیاد یا نادیده‌اش بگیره. اون یک‌عمر خصلت بدبینی رو توی خودش پرورش داده بود و به اشتباهش فحش غلیظی رو نثار می‌کرد. چطور تونسته بود توی خواب و بیداری لایلا چیزی از اون شهر نفرین‌شده بگه؟ لایلای عزیزش چیزی شنیده بود یا نشنیده بود براش اهمیتی نداشت. براش فقط مهم بود که توی وجود جواهر قلبش نمیره. بارها مرگ رو چشیده بود و این تن خسته هرگز توان دوباره مردن و زمین خوردن رو نداشت.

بعد رسیدن خانواده‌ی فینلیسون به مرز، چانیول حتی حاضر نشد به پایگاه برگرده. نتونست مردش و دخترکش رو بیشتر از این تنها بذاره. به خصوص بکهیونی که باز شب ناجوری رو سپری کرده بود چون زخمش سر باز کرده و بکهیون عزیزش رو نگران و بیدار نگه داشته بود. طی کردن یه مسیر بیست‌مایلی با زخم روی پهلوش سخت‌تر از اونی بود که تصورش رو می‌کرد.

نتونسته بود باند و گاز استریل زخمش رو باز کنه. دوش مختصری گرفته بود و نذاشته بود بکهیون برای عوض کردن پانسمانش بیدار شه. صدای تلویزیون و دیالوگ‌های شخصیت‌ها رو می‌شنید. به لایلای نوجوان اجازه‌ی این رو نمی‌داد که به نادیده گرفتنش ادامه بده. ساعت‌ها بود از سنت‌گیلز برگشته بود، بکهیون عزیزش خواب بود و لایلا به جای تمرین، داشت فیلم تماشا می‌کرد. اگر چانیول بر فرض می‌گرفت که لایلا چیزی نشنیده، بزرگ‌ترین ترس و خطر زندگی‌اش از کمین می‌گذشت.

موهاش رو خشک و سعی کرد بی‌حوصله بهشون شونه بزنه و با کش سر ببنده، البته بعد اینکه تصمیم گرفت روی موهای شلخته‌ی بکهیون رو ببوسه و خواب آرومی که کم‌تر نصیبش می‌شد رو بهم نزنه. فقط لبخندش رو حفظ و پتوش رو مرتب کرد. دوست داشت به پیش پای تماشای خواب فاوست گوشه‌گیر و زیباش بشینه اما نمی‌تونست زیاد ذهنش رو مثبت نگه داره. می‌تونست کنار لایلا بشینه و در حین فیلم دیدن دخترک، از واکنش‌هاش متوجه شه که چیزی نشنیده و فقط در اثر خستگی مثل همیشه بهش لبخند نزده و بدرقه‌اش نکرده و تماما سکوت رو انتخاب کرده.

پله‌ها رو پایین رفت و دست‌های خیسش رو روی آستین کوتاه و شلوار راحتی‌اش کشید. باید برای بکهیون هم کم‌کم کمد جدا آماده نگه می‌داشت چون انگار قرار بود مردش گهگدری مثل خودش با لایلای نوجوان وقت بگذرونه.

لایلا با بی‌میلی وسط کاناپه‌ی کوچیک اتاق نشیمن جا خوش کرده و توی تاریکی به صفحه‌ی روشن تلویزیون زل زده بود. از وقتی که شیر آب حمام رو بسته بود، تونسته بود صدای دیالوگ‌ها رو بشنوه.

QuixoticWhere stories live. Discover now