چنل موسیقی و راههای ارتباطی با من:
@EviesDelusionalWorld
@ChanbaeksLittleStarsGapChat- موسیقی این چپتر:
The Loneliest Man in London – Micheal Price------------------------------------------------------------
فصل ۶۰گهگداری صدای ناقوسهای اطراف کاخ رو میشنید و بیاعتنا به روزنهی نوری که روی رد کارپت افتاده بود، نگاه میکرد و به خوندن کتاب عقیدتی مضحکی که از داخل گالری پیدا کرده بود، ادامه میداد. هیچ از این شرم نداشت که توی راهرو تنهاست. تازه از تزریق خلاص شده بود و اهمیتی نمیداد اگر کسی دیده باشتش یا دوربین راهروها بیپرواییاش رو ثبت کرده باشن. اما هنوز حس میکرد چیزی داره روی قفسهی سینهاش خراش میاندازه و نمیتونه نفس بکشه. از تنها نشستن روی شزلون سبز گالری هراسی نداشت هیچ، به همنشینی و دورهمی فرماندهان ترجیحش میداد.
یکمرد تنها که با لباسهای نظامی، سرگرمیاش خوندن کتابهای مضحک گالری و مورفین تزریق کردن به خودش بود. اون هیچوقت از یکرنگ نبودن نمیترسید و همین بهش جرات کافی میداد تا در سایهها، با خیلی چیزها دست به مخالفت بزنه. برای همین بیحوصله به صفحهی کتاب کاهی توی دستش ورق زد و به دستکشهاش فکر کرد. زمان خوبی بود تا درشون بیاره چون کسی نبود تا تابوی بزرگ روی انگشتهاش رو ببینه.
از خوندن جملات تکراری و مراسمات نفرتورزی به نوشتهی یکی از فرماندهان عالیرتبهی نیروی دریایی، خسته شد و تکه کاغذی رو لای کتاب گذاشت. به پایین دستکشش چنگ زد و خیره به روزنهی نور، قصد کرد دستکشش رو دربیاره و دوباره به داروی شیرینش پناه ببره، چون خسخس قفسهی سینهاش سخت عذابش میداد و نمیذاشت این مهمانی کذایی رو تحمل کنه.
باز شدن در راهروی طولانی متصل به آپارتمانهای شخصی، باعث شد به کتاب توی بغلش چنگ بزنه و دستکشش رو فوری رها کنه. اون مربی احمق بهتر بود فوری با دانشآموزهای عزیزش، سالن رو ترک کنه. از عواملی که اخیرا تنهاییاش رو بهم میزدن، حالش بهم میخورد. در خلوتش، آدمها رو جستجو میکرد و عوامل خارجی تمام تمرکز و رویاهاش رو بهم میزدن. نباید کسی جرات میکرد به رویاهاش دستدرازی کنه. حتی یه عده دختر نوجوان کاتولیک آموزشدیده میبودن.
نگاههای خیرهی دخترهایی که دامنهای تیره و قهوهای با پارچهی ضخیم به تن داشتن و مربیشون، باعث لرزش دستهاش میشد و احساس انزجار بهش دست میداد و متوجه نگاه خیرهی مردمکهای دختری نبود که دقیقا پشت صف ایستاده بود.
مربی میانسال و لاغر اندام، لبخند محترمانهای به پسر رئیس شورا زد، چون دستور و چارهی دیگهای جز این نداشت. محترمانه جلوی مرد سر خم کرد و عذرخواهیاش رو به زبون آورد: «متاسفیم خلوتتون رو بهم زدیم قربان. راستش افسر جکسون و باقی اعضا توی اتاق موسیقی منتظرتون بودن.»
YOU ARE READING
Quixotic
Mystery / Thrillerبهش میگفتن کیشوتیک! یک مرد آرمانگرا و خیالپرداز که رهبر پایینشهریهای لندن شده بود. مردی که دست به جنایت زد تا عدالت رو با چنگ و دندون حفظ کنه. اون آرمانشهری ساخته که مردمش هنوز برای دسترسی به منابع طبیعی و انسانی به بالاشهریها نیازمندن. رهبر پایینشه...