Chapter 15

172 54 13
                                    

فصل ۱۵

بهار ۲۰۲۱ سنت‌گیلزروکری

صدای ناخوش‌آیند رادارها که وظایف مختلفی از جمله ردیابی سیگنال‌های جاسوسی رو داشتن، خواب نه چندان جالب مرد عزادار رو تلخ کرده بود. ساعات خوابش روز به روز کم‌تر می‌شدن و از زمانی که در سنت‌گیلز مستقر شده بود، این ساعات به طرز چشم‌گیری کاهش پیدا کرده بودن.

بوی مشمئزکننده‌ی ماریجوانا داخل تاق وی‌آی‌پی کارائوکه به مشامش می‌خورد. احتمال می‌داد ماریجوانا متعلق به پسری باشه که روی یه تخت باهاش خوابیده بود و در عوض هم‌خوابی باهاش بهش اطلاعات می‌فروخت.

بکهیون نمی‌دونست ارتباطش با این پسر در چه حد می‌تونه براش دردسر درست کنه. چیز زیادی از پسرک مو سفید نمی‌دونست به جز اینکه پدرش یک سرباز نقره‌ای در پایگاه سنت‌گیلز روکری بود.

وقتی بدن لختش رو حرکت داد، به شلوار جین و پیراهن و کتش چنگ زد. پسرک ریزجثه اهمیتی به پوشش نمی‌داد. تنها پوشش ملحفه‌ی سفیدی بود که روی شونه‌های تزئین شده با زخم‌هاش جا داشت.

بکهیون کمی روی تخت کهنه‌ی اتاق چرخید و بعد بستن کمربندش، متوجه شد بوی ماریجوانا از کجا میاد. پیتر بیست‌ساله کله‌شق‌تر و لجبازتر از اونی بود که به حرفش گوش بده و سیگار ماریجواناش رو خاموش کنه.

بدنش انقدر سست بود که چیزی حس نمی‌کرد. بعد از بیداری‌های بی‌موقع و کابوس‌های دلهره‌آور و وحشتناکش این مسئله بدیهی‌ترین چیزی بود که براش اتفاق می‌افتاد.

«بالاخره بیدار شدی.»

مرد خودش رو به سمت تاج تخت کشید و نفسش رو با خستگی مفرطی پس داد. از پسری که پشتش رو بهش کرده بود و انگار داشت طلوع خورشید سنت‌گیلز رو انتظار می‌کشید، نگاهش رو گرفت و چشم روی هم گذاشت. از وقتی که پیتر رو توی کارائوکه‌ی نزدیک پایگاه دیده بود، چیز به خصوصی دست‌گیرش نشده بود. تنها یک‌ماه بود که با این پسر ارتباط داشت و اون در ازای هر سکسی که داشتن بهش قطره‌چکانی اطلاعات می‌داد.

«انتظار داشتم خواب باشی.»

ماریجوانا که روی دست پسرک خاموش شد، صداش بکهیون رو هوشیار کرد: «الآن با خودت فکر می‌کنی شاید دیشب با من خیلی تند رفتی اما بذار بگم که مثل همیشه حوصله‌سربری و انقدر احتیاط می‌کنی که اصلا نمی‌تونم باور کنم جدا قبلا‌ها یه سرباز شمالی بی‌رحم بودی که حالا خودت رو به عنوان یه فراری سیاسی جا زدی و تو جایی مثل سنت‌گیلز روکری مستقر شدی.»

درست بود که اونها روابطی توافقی داشتن اما دل بکهیون به حال پسرک می‌سوخت. گهگداری منتظر اجرای عدالت در سایه‌ها و هوای مه‌آلود و ساختمون‌های پلاسیده‌ی این شهر بود با اینکه باور داشت رهبر سنت‌گیلز مثل باقی سیاست‌مدارها در وجه اول به فکر کسب قدرته تا مصلحت مردمش.

QuixoticWhere stories live. Discover now