فصل ۲۴
زمان حال ـ بالاشهر لندن
این آخرینباری بود که مرد بیچارهی گیر افتاده داخل اتاقش، به خواهرش اجازه میداد کراواتش رو از نو ببنده. چون خودش بیشتر گرههای ساده رو ترجیح میداد اما لایلا مشخصا درباره ظاهر برادرش برای شرکت در مهمانی خانوادگی آقای براون حساسیت به خرج میداد.
وقتی سومین گره هم دور گردنش اجرا شد، احساس خفگی کرد و پلک روی هم گذاشت. از کراوات متنفر بود. اون لحظه حتی میتونست شدت نفرتش رو بیشتر نسبت به کراوات بروز بده. نفسهای عمیقی میکشید تا احساس خفگی نکنه اما انگار کارساز نبود. از طرفی، گونههاش سرخ شده بودن چون میتونست نگاه خیرهی بکهیون رو از پشت میز کارش ببینه. بکهیون نگاهش میکرد و لبخند میزد اما خودش حس میکرد جدا افتضاح شده.
نفسش رو پس داد و مشتهاش رو فشرد. جدا اون گره حتی نمیذاشت درست و حسابی گردنش رو تکون بده.
«لایلا، لطفا بسه، من نمیتونم گره به این بزرگی رو دور گردنم تحمل کنم.»
لایلا کاملا آماده شده بود. با دامن بلند نیلی و آستینهای پوشیده و چکمههای سیاه و موهای گوجهای جمع شدهاش کاملا آماده بود تا مثل مادرها به ظاهر برادرش رسیدگی کنه. جفتشون باید به تبعیت از طرحهای جدید، منظم و مطابق جمع لباس میپوشیدن. چون براون چند روز قبل تاکید کرده بود که فرمانده واکر و افسر جکسون به همراه همسرش در مهمانی حضور دارن و ظاهرا مهمانی دربارهی سرود کلیسایی بود که به اپرای سلطنتی لندن راه پیدا کرده بود. جایی که چانیول به خوبی به یاد داشت که قبلها دعوت میشد تا با تیم ارکسترهای لندن اجرا داشته باشه.
مشخصا بکهیون میتونست بفهمه که چانیول چقدر برای این مهمانی اجباری استرس داره. در چشمهاش دلتنگی رو برای شهرش دنبال میکرد و در نفسهای نا آرامش نگرانی رو. طی اون هفته، در دوری سنتگیلز روکری، دو مرد جوان از چیزهای عجیبی حرف زده بودن. و بیشتر حرفها متعلق به چانیول بود. حرفهایی دربارهی بزرگترین ترسهاش دربارهی پارک یهریم. یک جهان جدید از شخصیت چانیول که برای بکهیون جالب و شوکهکننده بود. اون با دوتا خواهر و برادر کمالگرا آشنا شده بود و حس وابستگی عجیبی به خانوادهی جدیدش میکرد. به طوری که خودش رو تمام و کمال موظف میدونست از خانوادهی جدیدش محافظت کنه.
بنابراین ترس چانیول رو دربارهی فرمانده واکر خوب میدونست. چانیول از اول هم دربارهی اون فرمانده نیروی امنیتی آمریکا احساس نا امنی میکرد چون براون مشخصا برای ازدواج لایلا و فرمانده جوان برنامه ریخته بود. به نظر چانیول لایلا برای درک چنین عالمی خیلی بچه و ناپخته بود و لایلا در چشمهای بکهیون زن قوی و پر احساسی دیده میشد. طوری که بتونه چنین دنیایی رو درک کنه.
YOU ARE READING
Quixotic
Mystery / Thrillerبهش میگفتن کیشوتیک! یک مرد آرمانگرا و خیالپرداز که رهبر پایینشهریهای لندن شده بود. مردی که دست به جنایت زد تا عدالت رو با چنگ و دندون حفظ کنه. اون آرمانشهری ساخته که مردمش هنوز برای دسترسی به منابع طبیعی و انسانی به بالاشهریها نیازمندن. رهبر پایینشه...