Chapter 33

167 41 37
                                    

فصل ۳۳

بهار ۲۰۱۲ _ بخش جنوبی ریچموند

فعلا که سرش نبض نداشت. مست و گیج نبود و مثل دیروز که صد البته حدس می‌زد حسابی جلوی لوسی خفت‌بار و خجالت‌آور شده بود، چرند نمی‌گفت و اشک نمی‌ریخت. فقط یک مشکل واحد وجود داشت، تلفنش سراسر دیروز خاموش بود و جز لکسی، کسی خبر نداشت شبی که قرار بود برای تعطیلات آخر ماه خودش رو به عمارت براون برسونه، توی خونه‌ی دوست دخترش مونده.

البته چانیول با اون وضعیت نمی‌تونست بگه دوست دختر و انتظار داشت با فاجعه‌ای که رخ داده، لوسی دیر یا زود پیداش بشه و از خونه‌اش بیرونش کنه. نمی‌دونست چطور هنوز داره به این مسئله فکر می‌کنه با وجود اینکه صبح با یادداشت عجیب لوسی کنار تخت اتاق مواجه شده بود.

چانیول با احساس ناامنی و طرد شدن عمری زندگی می‌کرد و براش سخت نبود توسط کسی که به تازگی بهش دل بسته، کنار گذاشته بشه. ولی اینم انتظار نداشت که یک روز صبح، گیج و منگ بیدار بشه و ببینه بوی مزخرف استفراغ می‌ده، کتش همراهش نیست و روی یه تخت بزرگ، داخل اتاق خواب دوست دخترش، خوابش برده.

بعد اون فقط با بهت و حیرت یادداشت لوسی رو برداشته و از اتاق خارج شده بود. با دیدن ملافه روی کاناپه احتمال خوبی به سرش نزد. با خودش مدام زمزمه می‌کرد که یک مرد چطور می‌تونه با چنین خاطرات شرم‌آوری به زندگی کردن ادامه بده؟ لوسی شیرینش به خاطر اینکه اذیت نشه، روی کاناپه خوابیده بود و درضمن مست مست تحملش کرده بود و گذاشته بود شبش رو توی خونه‌اش بمونه و براش یادداشت نوشته بود که برای صبحانه می‌ره خرید کنه و می‌تونه از حمومش استفاده کنه!

اگرچه کلیشه‌های جنسیتی نه برای چانیول نه برای لوسی تعریف شده نبودن، اما به هر حال همه‌چیز به حال خلبان بیچاره شرم‌آور به نظر می‌رسید.

حالا نمی‌دونست چرا لباس‌های تمیزی که جدا کرده بود رو نمی‌پوشه و با شوک به قاب عکس‌های داخل کتابخونه‌ی اتاق لوسی زل زده. مطمئن بود دختر جوان و قد کوتاه، نوجوانی لوسیه در کنار مرد جوانی که توی بغلش یک نوزاد داشت. محل عکس شبیه سواحل ایلینوی می‌موند، زادگاه اصلی لوسی. لوسی یه پسربچه داشت؟

می‌تونست از وضعیت خونه‌ی لوسی حدس‌هایی درباره‌ی وضعیت روابط لوسی بزنه چون در نتیجه‌ی سرک کشیدن‌هاش، متوجه شده بود این خونه یه اتاق بیشتر نداره. پذیرایی با هشت قدم به انتهای در ورودی می‌رسید اما نمی‌دونست هر وقت کاپیتان ویلسون حرفی از خونه و زود ترک کردن پایگاه می‌زد تا پیش خانواده‌اش باشه، منظورش این بوده باشه. حالا به خوبی می‌تونست اون وقت‌هایی رو که با لوسی سر تنبیه می‌گذروند و لوسی اصرار می‌کرد که زود باید بره خونه، براش توجیه شده بود.

QuixoticWhere stories live. Discover now