فصل ۱۷
صبحگاه روز ورود به پایگاه
صدای بالگردهای هلیکوپتر برای بکهیون کرکننده بود. به خصوص وقتی که روی صندلی پشت بخش کمک خلبان چرت زده بود. به نظر لکسی مرد مقابلش بیش از اندازه فلکزده و گوشهگیر به نظر میرسید اما اون به اندازهی کیتلین و جرج از بکهیون نمیترسید. البته نباید جرات مفرط کیتلین رو در مقابل اون مرد نادیده میگرفت. کیتلین، از اعضای نخبهی اتاق فکر، زیاد به مردها در داخل پایگاه توجه نمیکرد و باعث میشد لکسی گهگداری فکر کنه که اون دختر مو سفید دگرباشه اما از وقتی که بکهیون وارد پایگاه شده بود حدسش رو کنار گذاشته بود. فقط اینطور به نظر میرسید که کمتر مردی قادر به این هست که توجه کیتلین رو داخل پایگاه جلب کنه.
به هر حال برای لکسی مسئلهی مهم و قابل توجهی نبود. چون عملا امیال جنسی و عاشقانه داخل پایگاه سرکوب میشد و اگر کیتلین نسبت به سرباز جدیدشون حسی پیدا میکرد، دور از مرکز توجه و نظارت رهبر نمیموند و عاقبت خوبی به همراه نداشت.
اگرنه اون سرباز مرموزی که عمدتا REM داشت برای هر زنی زیبا و جذاب به نظر میرسید.
کیتلین جلقهاش رو پوشیده بود و نمیدونست اینکه روی نیمکت چوبی کوچیک داخل هلیکوپتر نشسته و در خواب اون سرباز تازهکار بهش زل زده، اذیتش میکنه یا نه.
وقتی لکسی از کابین خلبان اعلام کرد که به باند فرود ناحیهی شمالی پایگاه نزدیک شدن، کیتلین آهسته به سمت مرد خزید و دستی روی گونهاش کشید. وقتی مرد بیچاره از خواب بیدار شد، در حالی که تقریبا رنگ پوستش به سفیدی گچ شده بود، کیتلین عقب کشید و پلکزنان متوجه این موضوع شد بکهیون خواب خیلی سبکی داره و دست بر قضا از روی عادت دستش رو برده زیر سرش اما چون اسلحهای پیدا نکرده، فقط سعی کرده از نگاههای ترسناکش تتحویل دختر بده تا از خودش دفاعی کرده باشه.
کیتلین به بند تسلیهات داخل هلیکوپتر تکیه داد و با ملایمت گفت: «متاسفم. فقط میخواستم بهت خبر بدم که رسیدیم.»
بکهیون چیزی نگفت و فقط سر تکون داد. پالتوی سیاهی که روش افتاده بود توجهش رو جلب کرد. با بدگمانی به کیتلین نگاهی انداخت و با بیمیلی پالتو رو به روی زمین پرت کرد.
عضلات گردنش رو کوتاه حرکت داد و دندون قروچه کرد. رفتارش در برابر کیتلینی که سعی داشت ازش مراقبت کنه، ناسپاس و زننده بود. کیتلین باید زودتر حرفهای رهبر پارک رو جدی میگرفت. بکهیون جدا اهل معاشرت نبود و روانشناسش بیخود تشخیص نداده بود مرد مقابلش اجتماعگریزی شدیدی داره.
«به نظر میرسه جدا با خوابیدن مشکل داشته باشی.»
بکهیون پلکزنان، کوتاه و خونسردانه جواب داد: «دارم. خیلی زیاد مشکل دارم.»
YOU ARE READING
Quixotic
Mystery / Thrillerبهش میگفتن کیشوتیک! یک مرد آرمانگرا و خیالپرداز که رهبر پایینشهریهای لندن شده بود. مردی که دست به جنایت زد تا عدالت رو با چنگ و دندون حفظ کنه. اون آرمانشهری ساخته که مردمش هنوز برای دسترسی به منابع طبیعی و انسانی به بالاشهریها نیازمندن. رهبر پایینشه...