Part 39

358 58 7
                                    

2022 December

تهیونگ با تعجب به دست جونگکوک که محکم مچش رو فشار میداد خیره شد:
_"چیه!"

جونگکوک مطمئنا خودشم نفهمید، چی گفت...

_"تهیونگ... من دوستت دارم..."

تهیونگ با چشم های گشاد شده، نگاهش رو از دست جونگکوک برداشت و به صورتش خیره شد:
_"چ..چی گفتی؟"

جونگکوک هنوزم نمیدونست چی به زبون آورده، انگار با دیدن جیمین و یونگی خودش و تهیونگ رو جای اونا تصور کرده بود و حس میکرد این فاصله ای که الان بینشونه فقط با این کلمه پر میشه...

ولی نه... اشتباه بود... جونگ کوک هر وقت بی فکر حرف میزد، گند میزد... شاید خودش نمیفهمید... ولی مدتی میشد که آشفته شده بود... مدتی میشد که با کسی نمیخوابید... مدتی میشد که چشماش فقط لب های تهیونگ رو میدید...

ولی بازم! اینا دلیل نمیشد بخواد تو این شرایط تهیونگ بهش اعتراف کنه... محض رضای خدا! جونگکوک انگار برای یه لحظه هدفش رو فراموش کرده... اگه پسر رو دوست داره فقط باید ازش دور باشه...

_"تهیونگ... دوستت دارم..."

تهیونگ هنوز با چشم های گشاد شده به چشم های جونگکوک که دیگه حسی رو منتقل نمیکردن خیره بود. حالت چشم های جونگکوک برخلاف حرفی که میزد، خیلی تلخ بود... تهیونگ نمیدونست چی پشت اون دوتا اعترافه...

جونگکوک دیگه دلش نیومد پسر رو انقدر تو خماری بذاره، پس سرشو انداخت پایین و دست تهیونگ رو ول کرد، نفس حبس شده اش رو لزرون بیرون داد و لب زد:
_"حالا، بی‌حساب شدیم... این به جای اون دو باری که بهم اعتراف کردی... حالا میتونی فکر کنی هیچ وقت چنین حرفی نزدی... و همین طور من."

سفیدی چشماش توی کسری از ثانیه مثل کاسه خون شد... تهیونگ اصلا فکرشو نمیکرد که جونگکوک اینقدر کله شق و بیفکر باشه، به قدری عصبانی بود که الان میتونست این خونه رو رو سرش خراب کنه. لبش به گفتن چیزی باز نمیشد... اصلا نمیدونست چیزی برای گفتن به یه آدمی مثل جونگکوک هست یا نه... لب پایینش رو از حرص بین دندوناش فشار میداد، تهیونگ اشتباه میکرد اگه فکر میکرد جونگکوک عوض شده، اون هنوز هم همون آدم احمق، خودخواه و سنگ دل بود... پس... دستشو آورد بالا و سیلی محکمی رو گونه پسر فرود آورد...

جونگکوک با بهت دستشو گذاشت جای سیلی پسر و بهش نگاه کرد. تهیونگ محکم لب زد:
_"پس اینم سیلی ای بعد از دو تا اعترافم بهم زدی. الان دیگه کامل بی حساب شدیم."

(نویسنده خودشو به در و دیوار میزنه^^ خیلی هات بود...😵‍💫😵)

بعد در اتاق بغلی که در واقع اتاق جونگکوک بود رو باز کرد و بعد از رفتن داخلش، محکم درو کوبید...

Stone Heart° [ KOOKV ]Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ