بچه ها این پارت یکم صحنه های دلخراش و خشن توش هست، بخونید😂 فقط گفتم قبلش بدونید.
Taehyung 's pov/
هر چه قدر که بیشتر به دور و اطراف بار نگاه میکردم، بیشتر پی میبردم که اینجا جای خوبی نیست! فضا به شدت سنگین بود و بوی دود همه جا رو گرفته بود، فضای تاریکی بود ولی چراغ های کوچیک رنگی تو سقف بهم چشمک میزدن. هر جایی رو نگاه میکردم، دو مرد درحال بوسیدن هم یا رقصیدن یا حتی...چیزای بدتر...بودن. دوباره رو به جین و نامجون کردم:
_"هیونگ نیم...مگه نگفتی بریم کلاب؟ حس خوبی به اینجا ندارم!"جین بدون اینکه صورتش رو برگردونه گفت:
_"نترس، اینجا هم به همون اندازه خوش میگذرونیم. بعدشم اینجا گی باره، با این که غیر قانونیه ولی اینجا میتونیم از نگاه های بد مردم هموفوبیک در امان باشیم و بدون اینکه کسی چیزی بهمون بگه، خوش باشیم. تو هم نوشیدنی ای چیزی بگیر و سعی کن واسه امروزم شده ذهن و بدنتو خالی کنی..."بعد بازو تو بازوی دوست پسرش سمت انتهای بار جایی که مردم پشت میز نشسته بود رفتن.
راستش من خیلی بچه مثبت بودم تو این چیزا، هیچ وقت اینجور جاها نمیومدم. کلاب دو باری رفته بودم ولی گی بار نه... بهترین جا همون جایی بود که مردم پشت اون میز بلند مینشستن و مینوشیدن...
پشت سر جین و نامجون رفتم و یکی از اون صندلی های بلند رو کشیدم عقب و پشت میز نشستم، نمیخواستم مست بشم، از وقتی به سن قانونی رسیده بودم، شاید بیشتر از پنج بار نشده بود که لب به الکل زده بودم. پس آبجو 8 درصد الکل سفارش دادم، حداقل امشب میخواستم یکم ذهنمو از جونگکوک خالی کنم...
به مایع زرد-قهوه ای رنگ که کف های سفید روش بود خیره شدم، هنوز نمیدونستم کار درستی کردم که اومدم اینجا یا نه...بغل دستم جین و نامجون هیونگ رسما رفته بودن تو حلق همدیگه. دیگه نمیتونستم بهشون نگاه کنم، پس لیوانمو برداشتم و سر کشیدم. حس خوبی نداشتم و این حس بد بعد از اینکه جین و نامجون بلند شدن و سمت یکی از اتاق های بار رفتن بیشتر شد، جین همین طور که توسط نامجون کشیده میشد با حالت مستی لب زد:
_"ته ته...ما یکم کار داریم...تو همین جا بمون."سری تکون دادم و اونا رفتن، دیگه اونقدر هم نفهم نبودم که نفهمم اونا میخوان چیکار کنن. از تصور خودم و جونگکوک جای اونا لرزی کردم... انگار همون الکل کم هم داشت روم اثر میذاشت، چون یکم احساس گیجی داشتم ولی کاملا به خودم مسلط بودم هنوز...
اونجا تنها موندن اصلا خوب به نظر نمیرسید. تا همین جا هم چند نفر بهم پیشنهاد داده بودن ولی از الان بیشتر هم میشد. سعی میکردم با کسی چشم تو چشم نشم یا به کسی نگاه نکنم، ولی با صدای آشنایی که از پشت اسمم رو صدا کرد، وحشت کردم...
ESTÁS LEYENDO
Stone Heart° [ KOOKV ]
Fanficقسمتی از داستان: _"گفتم گمشو، میفهمی؟ گم شو...." بغض بار دیگر گلوم رو فشرد و گامی به عقب برداشتم. دوباره لب زد: _"برو بذار تنها باشم، خواهش میکنم برو و بذار روزها مثل گذشته برام شب باشه، بذار دوباره غروب از راه برسه و من روی این تکه سنگ تنهای تنها...