Part 18

79 38 32
                                    


"شت" کای نزدیک بود به خاطر عجله تو پوشیدن کفشاش گوشیش رو بندازه.

" کای عزیزم؟ کجا داری میری؟" مامانش همینطور که به رفتار عجیبش نگاه میکرد پرسید.

" باید برم دنبال کیونگسو احتمالا شب برنمیگردم." و بدون هیچ توضیح دیگه ای از خونه بیرون زد. همونطور که به سمت خونه کیونگسو میدوید به سوهو زنگ زد.

"سلام کای چه خبرا؟"

" همین الان خودتو برسون خونه کیونگسو. اگه نمیدونی کجاست از رو کتاب آدرس نگاه کن." کای عملا داشت داد میزد.

"کای؟ چی شده؟؟" حالا وحشت توی صدای کای به سوهو منتقل شده بود.

" فقط بیا..همین الااان ..ماشین لازممون میشه." قطع کرد و گوشی رو توی جیب پشتیش چپوند. به جلوی خونه کیونگسو رسید. چنگی به در انداخت و متوجه بسته بودن شد. با عصبانیت اطراف رو نگاه میکرد تا جای کلید زاپاس رو پیدا کنه. خم شد و خاک گلدون رو زیر و رو کرد. دیگه داشت خل میشد. میخواست دنبال در پشتی بگرده که صدای فریادی هوا رو شکافت. کای لحظه ای خشکش زد و بعد چرخید و به دستگیره لگد زد. تا حالا همچین صدایی نشنیده بود. این ناله درد و بیچارگی خالص بود. بعد سه تا لگد دیگه دستگیره بالاخره شکست و جلوی پاش افتاد.

" کیونگسوو." فریاد میکشید و با بیچارگی اطراف رو نگاه میکرد تا ردی از کیونگسو پیدا کنه. در اولین اتاق رو باز کرد و با چیزی که دید نفسش قطع شد.

کیونگسو اونجا بود. روی زمین افتاده بود و دستاش با گره شلی بسته بود. توی خون خودش غرق بود و لخته های خونی که همه جا پخش شده بود پوست سفیدش رو لکه دار کرده بود. از زخما جوری خون میجوشید که انگار هیچوقت قرار نبود تموم بشه. کای میتونست شکستگی مچش و حفره های خالی توی گوشتش رو ببینه. کبودی ها تمام تنش رو پوشونده بودن. صورتش جوری پشت کبودی ها و خون های خشک شده پنهان شده بود که اصلا شناخته نمیشد. یکی از پاهاش به جهت غیر‌طبیعی‌ای چرخیده بود. تنها چیزیکه کای رو به زنده بودنش امیدوار کرد بالا و پایین رفتن سینه‌ی برهنه اش بود که به سختی دیده میشد. حتی حرکات سینه هم طوری بود که کای مطمئن بود تمام دنده هاش خرد شده.

کای روش رو برگردوند و روی زانو هاش افتاد. گلوله بزرگی راه گلوش رو بسته بود. اتاق داشت دور سرش میچرخید. این حجم از خون براش غیر قابل تحمل بود. بوی آهنی که توی هوا پیچیده بود داشت حالش روبه هممیزد.

" ک..کا..." صدا بیشتر شبیه یک نفس نصفه و نیمه از دهن کیونگسو بیرون اومد ولی کای رو بدون توجه به خون های اطرافش به سمت خودش کشوند.

" خدایااا ...کیونگسو...کیونگسو...معذرت میخوام..متاسفم..نباید این جوری میشد...من باید ازت محافظت میکردم...من قرار بود مواظبت باشم..."

The Boy with the BluesWhere stories live. Discover now