Part 34

59 29 20
                                    


سلام خوشگلا نسیم صحبت میکنه.

نمیدونم تو کانال فیکولوژی هستین یا نه واسه همین اینجا هم میگم.

ازین به بعد پنجشنبه آپ داریم که من اینقدر بد قول نشم.

بوس بوس

********************************************************************************


کیونگسو سر شونه لباسش رو مرتب کرد و دنبال بکهیون از خونه بیرون رفت. آتل پاش با هر قدمی که برمیداشت صدای بدی میداد. دوشنبه بود. اولین روزی که بعد از ترخیص از بیمارستان باید به مدرسه میرفت.

" خوب کیونگسو آماده ای؟" سوهو همینطو که در ماشین رو باز میکرد پرسید.

" حتی اگه آماده هم نباشم چاره جز رفتن ندارم."

سوهو آهی کشید و ماشین رو راه انداخت." بک میگفت اولین کلاس کلاس آوازه پس اون و کای میتونن کل زنگ اول مواظبت باشن. بعدش با من کای میای سر کلاس زبان. سر کلاس ریاضی هم تائو هستش. بعد کلاس هم همونجا میمونه تا من بیام دنبالت بریم سر کلاس زیست شناسی. سهون سر کلاس ورزش مواظبته و آخرش هم همه با هم برمیگردیم خونه." سوهو همینطور که پارک میکرد توضیح داد. کیونگسو نفس عمیقی کشید و سعی کرد خودش رو جمع و جور کنه.

" باشه...فک کنم حله." همینطور که ناراحت روی صندلیش وول میخورد گفت." اگه بتونم سهون رو زودتر پیدا کنم خیلی خوب میشه. باید با آقای جونگ راجب آتل پام صحبت کنم." با وجود گرم شدن هوا کیونگسو هنوزم برای پوشوندن پاهاش همون شلوار بلند یونیفرم مدرسه رو پوشیده بود و فقط کمی تا بالای آتل تاش زده بود. خوشحال بود که هوا هنوز کمی خنکه. نمیدونست اگه هوا یهو خیلی گرم بشه باید چیکار کنه. بعد از ایستادن ماشین بکهیون کمکش کرد تا از ماشین پیاده شه. هنوزم ماهیچه هاش به این همه حرکت یهویی عادت نکرده بودن. وقتی وارد راهرو مدرسه شدن کیونگسو با حس کردن تمام چشمایی که به سمتش چرخیدن توی خودش جمع شد. صدای پچ پچ ها بلند و بلند تر میشدن و نگاه های بیشتری به آتل پاش خیره میشدن. بکهیون دستش رو گرفت و فشار دلگرم کننده ای بهش داد." تقریبا رسیدیم کیونگسو."

دانش آموز های بیشتری وارد کلاس شدن و هیچکدوم براشون مهم نبود که چقدر بد بهش خیره شدن یا چقدر بلند پچ پچ میکنند. کیونگسو سعی میکرد کوچیک تر دیده بشه و خودش رو جمع تر میکرد تا اینکه کای رسید وکنارش نشست. بعد از اومدن کای زمزمه ها حتی بلند تر هم شدن.

" ببخشید. امروز صبح یکم خونه گیر کردم. مامانم میخواست برات ناهار اضافه بزاره." کای گفت و ظرف کوچیک قشنگی رو روی پای کیونگسو گذاشت." مامانم گفت خوشحاله که بالاخره مرخص شدی."

کیونگسو فقط سر تکون داد و سعی کرد حواسش رو به کلاس بده. کای به سمتش خم شد و کنار گوشش زمزمه کرد." نگرانشون نباش سو. مشکلی نیست." گفت و از زیر میز دستاشون رو بهم وصل کرد تا کسی چیزی نبینه.

The Boy with the BluesTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang