part 17

76 37 29
                                    

صدای جیرینگ جیرینگ زنگ بالای در داشت کیونگسو رو دیوونه میکرد.
" بچه ها میشه لطفا یه کار دیگه بکنین.."
کیونگسو رو به سه نفری که اطراف مغازه میدویدن گفت. همه بچه ها دنبالش به مغازه اومده بودن و حالا چانیول، بکهیون و تائو سعی میکردند تو اون یه ذره جا قایم موشک بازی کنن. سوهو و کای هم پشت کانتر وایستاده بودن و یه کارایی میکردن.
" ولی اخه خیلی خوش میگذره." بکهیون قبل اینکه از در رد بشه گفت. صدای جیرینگ زنگ بلند شد..دوباره..
" صداش داره دیوونه ام میکنه." کیونگسو با لبخند بزرگی گفت.
" مواظب باش." اونهیوک رو به تائو که فقط یک قدم تا تصادف باهاش داشت گفت.
" ببخشید آخه داره دنبالم میکنه." تائو داد زنان گفت و خودش رو قبل برخورد با اونهیوک نگه داشت. اما چانیولی که مستقیم به سمت اون دو میومد محکم بهشون خورد و هر سه به زمین افتادن.
" شما بچه های حالتون خوبه؟" دونگهه در حالی که سعی میکرد براشون قاطی نکنه پرسید. گرچه خیلی هم موفق نبود.
" خوبیم.." اونهیوک بلند شد و لباساش رو تکوند." چرا اینقدر دوستای پر انرژی داری؟؟"
"واقعا نمیدونم.. در واقع اونا منو انتخاب کردن." کیونگسو با حات ناراحتی جواب داد. انگار هنوز براش قابل باور نبود که دوستایی در کنار خودش داشته باشه. لحنش باعث شد کای بلاخره سرش رو از دفتر مشکی رنگش بلند کنه. به نظر میومد هنوزم داره رو پروژه روانشناسیش کار میکنه. به سمت کیونگسو رفت.
" میدونی که هر وقت بخوای همه ما کنارتیم مگه نه؟" دست کیونگسو رو گرفت و از پارچه ای که داشت تا میزد فاصله داد. کیونگسو خجالت کشید و دستش رو از دست کای درآورد." هوم میدونم."
"اینجوری حساب نیستااا." صدای اونهیوک بود که انگار متوجه شده بود اون دو نفر چه قدر نزدیک به هم وایستادن.
" ببوسش دیگه." شوخی اونهیوک باعث شد کیونگسو قرمز تر از قبل بشه و صورت کای هم کم کم رنگ گرفت.
" اون دوست پسرم نیست." دو پسر همزمان گفتن که باعث شد دونگهه نخودی بخنده.
" پس هنوز تو مرحله انکارید..." اونهیوک با خنده گفت.
" نه نیستیم." کیونگسو قاطع بود.
دو روزی از دعواشون با کریس میگذشت. ازون روز تا حالا بچه ها اصلا تنهاش نذاشته بودن. البته بعضی وقت ها بعضی از بچه ها از گروه کم میشدن..مثلا چانیول و بکهیون. ولی همیشه کم کم یک نفر همراهش بود. مخصوصا کای تا جایی که میتونست همه جا و همه وقت کنارش بود. حتی با میبردش سر کار تا مجبور نباشه بقیه روز رو تو خونه خالی تنها بگذرونه.
کیونگسو کمی لرزید. یادش اومد که هفته تموم شده و پدرش فردا برمیگرده. کای که متوجه حالش شد آروم به پهلوش زد تا توجه اش رو جلب کنه.
" چی شده؟"
کیونگسو لبخند زد. " هیچی نگران نباش." کای سر تکون داد ولی به نظر خیلی قانع نشده بود. " جدی میگم هیچی نیست. من خوبم" البته خیلی هم دروغ نبود. کیونگسو هنوز زمان کمی برای خوب بودن داشت. کای آهی کشید و از روی کانتر پرید تا به بازی بچه ها ملحق بشه.
صدای جیرینگ زنگ بالای در دوباره به صدا دراومد. کیونگسو به در نگاه کرد و مرد جوونی رو دید که تا حالا ندیده بود.
"میتونم کمکتون کنم آقا؟" کیونگسو پرسید. احتمالا دوست دخترش فرستاده بودش تا چیزی بخره. وقتی نگاه مرد روی کیونگسو افتاد کیونگسو لرزید. نگاهش سرد و برنده و بود. مرد نزدیک اومد و همونطور که هنوز به کیونگسو خیره بود روی کانتر خم شد. کیونگسو یک قدم عقب رفت. دست خودش نبود. مرد مثل یک خرگوش به دام افتاده بهش نگاه میکرد.
"اومدم کلید های آپارتمان مادربزرگم رو از صاحب مغازه بگیرم."
کیونگسو لبخند کوچیکی زد. دونگهه درباره اومدن نوه همسایه شون قبلا حرف زده بود." او پس شما نوه همسایه آقای لی هستید.؟" مرد سری تکون داد و کیونگسو به پشت مغازه رفت." آقای لی.."
"الان میام." دونگهه جواب داد. چند ثاینه بعد رئیس کیونگسو پشت قفسه ها ظاهر شد.
" سلام. سونگهیون بودی درسته؟ حالت مادربزرگت چطوره؟"
"خیلی بهتره."
" داره مییاااد." بکهیون فریاد زنان از کنار مرد غریبه و دونگهه رد شد و سعی کرد به کسی برخورد نکنه. کیونگسو صدای خنده های تائو رو شنید بود که تونسته از دست چانیول فرار کنه. اومد که از کنار دونگهه رد شه چشمش به سونگهیون افتاد و متوقف شد.
" سونگ..هیون." تائو با صدای لرزونی گفت و یک قدم به عقب برداشت. چانیول که از گوشه مغازه داشت به سمتش میومد محکم بهش خورد و روی زمین انداختش." هی چرا وایستادییی؟؟" چانیول غر غر کرد.
تائو جواب نداد. سونگهیون جلو اومد و از زمین بلندش کرد. تائو سریع خودش رو عقب کشید و دستش رو روی جایی که مرد لمس کرده بود گذاشت.
" تائو..خیلی وقته که ندیدمت.."
تائو فقط به زمین نگاه میکرد." اینجا چیکار میکنی؟" صداش به سردی یخ بود اما همچنان میلرزید.
سونگهیون دوباره به کانتر تکیه زد و دسته کلیدش رو دور انگشتش میچرخوند. " اومدم به مادر بزرگم سر بزنم. اینجا همون محله ای که تازه اومدی؟"
دونگهه که جو بد بین اون دو نفر رو حس میکرد گفت." شما دو تا از کجا هم رو میشناسین؟"
" ما با هم قرار میذاشتیم." سونگهیون گفت و لیسی به لباش زد." درست نمیگم تائو؟" تائو هنوزم به زمین نگاه میکرد.
" تائویا..خیلی خوب به نظر میاد..منظورم اینه که فقط ..اومم ..دوماه میگذره نه؟"
چشمای کیونگسو گشاد شد. تازه دو هزاریش افتاد که تائو چرا اینجوری رفتار میکنه.
" ببخشید آقا." کیونگسو با شجاعتی که نمیدوست ار کجا اومده صداش کرد.
" شما چیزی که براش اومده بود رو گرفتید. متاسفانه باید ازتون بخوام که برید. همونطور که میبینید سرمون خیلی شلوغه." کیونگسو گفت و به ادمایی که تو مغازه فسقلی بودن اشاره کرد. سونگهیون نگاهش رو از تائو روی کیونگسو انداخت و چند لحظه ای بهش خیره شد.
" خیلی خوب. در حال اومده بودم دیدن مادربزرگم..امیدوارم به زودی همدیگه رو ببینیم تائو." لحن مرد تاریک بود. وقتی از مغاره رفت بیرون تائو روی زمین افتاد.
" وای خدا." صداش داغون بود. کیونگسو کانتر و دور زد و پیش سوهو و چانیول ایستاد.
" تائو اون دیگه کی بود؟" سوهو همینطور که شونه های پسرک رو میمالید پرسید. تائو صورتش رو تو دستاش مخفی کرد و زمزمه کرد." دوست پسرم."
سوهو چشماش رو بست و آهی کشید. تائو درباره دوست پسرش روز بعد از دعوا با کریس براشون گفته بود. کیونگسو با مهربونی تائو رو نوازش کرد.
" اشکال نداره. اون دیگه قرار نیست بهت نزدیک بشه."
تائو بینیش رو بالا کشید و قبل اینکه بهشون لبخند بزنه اشک هاش رو پاک کرد." ممنونم." به آرومی گفت. " راستی من باختم؟؟" از چانیول که با عصبانیت دندوناش رو میسابید و سعی میکرد از زمین بلندش کنه پرسید.
" خوب مطمئن نیستم. اگه با سر رفتن توی شکمت گرفتن حساب میشه آره؟!" چانیول گفت.
" دیگه مهم نیست اون یارو کی بوده..الان یه کار مهم تر داریم." کای گفت.
" درباره چی حرف میزنی؟" کیونگسو که گیج به حرکات کای نگاه میکرد پرسید.
کای پوزخندی زد و بعد کل مغازه تاریک شد. کیونگسو قلبش برای لحظه وایستاد. آماده بود که بزنه زیر گریه که درخشش گرمی از پشت قفسه ها پیدا شد. اونهیوک پشت کای با کیکی که با کلی شمع تزیین شده بود بیرون اومد.
" تولدت مبارک کیونگسو."
فک کیونگسو افتاد." این..اینجا چه خبره؟"
کای کنارش وایستاد و شونه هاشون رو به هم زد.
" وقتی با هم رفته بودیم بیمارستان و لیتوک برگه شرح حال رو داد تا ببرم ایستگاه پرستاری، تاریخ تولدت رو دیدم."
وقتی اونهیوک نزدیک تر اومد کای دستش رو گرفت تا جلو تر بیاد و همراه بقیه براش آهنگ تولد رو خوند. " دلم میخواست یه کار خاص انجام بدم." آروم به سمت کیونگسو برگشت تا صورتش رو ببینه." دوسش داشتی؟"
لبخند واقعی روی صورت کیونگسو نقش بست. " این قشنگ ترین کاریه که کسی تا حالا برام انجام داده."
کای اونو به سمت خودش کشید و بغلش کرد. کیونگسو هم بازو هاش رو دور کمر کای حلقه کرد و صورتش رو تو شونه اش قایم کرد. کای نفس خوشحالی کشید. این اولین بار بود که کیونگسو بدون اینکه اشکی روی صورتش باشه بغلش میکرد. اول کیونگسو عقب کشید و گونه هاش رنگ گرفته بودن.
تائو بسته با کدو پیچ رنگی رنگی به کیونگسو داد. " بیا کیونگسو این مال توئه."
" این از طرف هممونه." دونگهه گفت.
" لازم نبود که ازین کارا هم بکنید. حتی کیک هم زیادی بود."
" کیونگسو بازش کن دیگه. ما خودمون میخواستیم این کار رو بکنیم." چانیول گفت و سعی کرد دست خامه ایش رو به صورت بکهیون بماله. بکهیون خندید و سعی کرد دست چانیول رو از خودش دور که که خورد تو صورت سوهو.
" تو چرا..." سوهو غرید و ظرف کیک رو به صورت چانیول پرت کرد. البته چانیول جاخالی داد و کیک مستقیم به صورت دونگهه خورد. دونگهه قبل برگردوندن حمله هیستریک خندید و جنگ کیکی شروع شد. خیلی زود کیک بود که تو مغازه پرواز میکرد و کای و کیونگسو پشت قفسه ها پناه گرفته بودن.
" خوب میدونی...فک نکنم مغازه پارچه فروشی جای مناسبی برای این کار بوده باشه." اونهیوک چند دقیقه بعد اینکه همه کیک ها پرت شده بود گفت.اون و دونگهه توقع داشتن چند تا توپ پارچه قربانی این جنگ کیکی شده باشن.
" اینا رو که باید برداریم. ولی هیچی مثل یه تمیز کاری درست حسابی حال مغازه رو جا نمیاره." دونگهه گفت.
" متاسفم." کیونگسوگفت. " من تی رو بردارم؟"
دونگهه سر تکون داد." نچ تو میری خونه."
" ولی شیفتم که هنوز تموم نشده."
" فقط امروز. برو از روز تولدت لذت ببر." دونگهه با لبخند گفت و بعد به جعبه کوچیکی که کیونگسو موقع فرار از دستش افتاده بود اشاره کرد. " کادوت رو هنوز باز نکردی."
کای بسته رو برداشت و دست کیونگسو داد. " قبل از این که بریم بازش کن."
کیونگسو با دقت کاغذ کادو رو باز کرد و با دیدن جعبه پلکی زد.
" برام گوشی خریدین؟"
کای با لبخند گنده ای سر تکون داد.
" نباید این کار رو میکردین. حتما براتون حسابی گرون دراومده." کیونگسو گفت و کای با درک احساس گناه یکه تو لحن کیونگسو بود اخم کرد.
" نگران اینش نباش. ما هممون با هم پول گذاشتین. قبضش هم هر ماه میره برای دونگهه و اوهیوک."
" آره ما تا چهار تا موبایل هم میتونیم هر ماه پرداخت کنیم." اوهیوک گفت. " تازه اینجوری هم نباشه که ازش استفاده نکنی تا ما پول کمتر بدیم. برات تماس و پیامک نامحدود گرفتیم."
کیونگسو موبایل رو از جعبه درآورد. گوشی نازک و با صفحه لمسی بود. نه خیلی قدیمی بود نه خیلی مدل بالا.
" اون موقع ها که ما استخدامت کردیم گفتی که گوشی نداری. برای همین فکر کردیم این میتونه هدیه مناسبی باشه." دونگهه گفت.
" ما شماره همه مون رو توش ذخیره کردیم تا هر وقت لازم بود بتونی باهامون تماس بگیری."
" ممنونم." کیونگسو به کای نگاه کرد." برای همه چی ممنونم."
برخلاف دستور دونگهه و اونهیوک یکساعت طول کشید تا کای و کیونگسو مغازه رو ترک کنن. بقیه حدود بیست دقیقه زودتر رفتند. سوهو به چانیول و تائو گقت اونا رو میرسونه تا مجبور نشن پیاده به خونه برگردن.
کای با قدم های آروم همراه کیونگسو به سمت خونه قدم میزد. اونا به پارک اون نزدیکی رفتن و روی یک نیمکت نشستن.
چند دقیقه ای به سکوت گذشت.
" کای؟"
" هومم؟"
" میخواستم بگم که.. میخواستم دوباره ازت تشکر کنم." کیونگسو نفس لرزونش رو بیرون داد " هیچکس تا حالا همچین کاری برام انجام نداده بود. شما بچه ها خیلی مهربونید. شما احتمالا بهترین آدم هایی هستین که میشناسم."
لایع براق اشک توی چشماش میدرخشید. کای صاف نشست و مچ پسر رو گرفت تا مجبورش کنه بهش نگاه کنه. " چرا گریه میکنی؟" کای با مهربونی گفت.
" نمیدونم..فک کنم فقط اینجوریم." خوب یه جورایی دروغ بود. کیونگسو نصف دلیل گریه اش رو میدونست. بعد لحظه هایی که با اون آدما گذرونده بود، آدمایی که یهو تصمیم گرفته بودن دوستش داشته باشن، مجبور بود که دروغ بگه که حالش خوبه. اگرچه کای گفته بود اگه چیزی درست پیش نمیره باید اونا رو در جریان بزاره ولی دلش نمیخواست دوستاش رو به خطر بندازه. میدونست که اگه پدرش از وجود گوشی یا حتی عروسک بویی ببره نمیزاره به آسونی قسر در بره. حاظر بود که خودش توسط پدرش تیکه تیکه بشه اما نزاره اون مرد به بقیه اسیب بزنه. فقط کای رازش رو میدونست و کیونگسو اصلا دلش نمیخواست که بقیه هم به اون راز کثیف پی ببرن. به یاد کابوساش افتاد که دوستاش توی خون خودشون غرق شده بودن. با یادآوری اون کابوس به خودش لرزید و لرزشش برای کای یک علامت خطر بود.
کای آروم انگشتای سردش رو روی گونه هاش کشید و اشک هاش رو پاک کرد. " هی حالت خوبه؟ چیزی شده؟"
کیونگسو سر تکون داد و لبخند خیسی زد." نه. میگم حالا که منو از مغازه کشوندی بیرون برنامه ات چیه؟" از کای پرسید و سعی کرد موضوع رو عوض کنه. به نظر جواب داده بود. چون یک لبخند گنده صورت کای رو پوشوند البته که خیلی سریع با یک نگاه نگران جایگزین شد.
" امم...خوب میخواستم..." کای آب دهنش رو قورت داد." میخوای که..میخوای شام رو تو خونه ما بخوری؟" کای با نفسی که حبس کرده بود به صورت کیونگسو زل زد. کیونگسو درگیر جنگ درونی اش بود. اینکه رابطه اش رو با کای نزدیک کنه و میتونست براش خطرناک باشه و از طرفی میخواست که بهش نزدیک بشه و حتی نمیدونست چرا. البته با اون نگاه پاپی طوری که بهش زل زده بود رد کردنش کار سختی بود. سری به نشونه موفقت تکون داد و کای بزگترین لبخندی که تا حالا کیونگسو دیده بود رو زد و سریع از جاش بلند شد و کیونگسو رو از پارک بیرون کشید.
" کای یکم آروم تر برو." کیونگسو که پشت سر کای کشیده میشد گفت.
کای سریع عذرخواهی کرد." ببخشید. یکم هیجان زده شدم."
" اشکال نداره." کیونگسو هم سعی کرد سریعتر قدم برداره. خیلی زود هر دوشون به خونه بزرگ سفید رسیدن. کیونگسو اخمی کرد و سعی کرد تیشرت نخ نما شده اش رو تو تنش مرتب کنه. کای نگاه یبهش کرد. " کیونگسو مضطرب نباش. ما برامون مهم نیست که چی پوشیدی." کای گفت تا کیونگسو حس بهتری نسبت به ظاهر شلخته اش داشته باشه. لباس نو تو زندگیکیونگسو معجزه به حساب میومد. اونم وقتی که هم پولش به الکل و قماربازی های پدرش خرج میشد و حالا قبض های بیمارستان هم بهش اضافه شده بود.
" شاید تو برات مهم نباشه ولی خانواده ات چی؟"
کیونگسو وقتی از راه سنگ فرش شده جلوی در رد میشدن پرسید.
"مامانم که قبلا تو رو دیده. بابا هم که ندارم. خواهرم هم کالجه. اصلا چیز مهمی نیست کیونگسو." کای با نرمی گفت. کیونگسو لپش رو از تو گاز گرفت و سعی کرد کمتر مضطرب باشه. چند لحظه ای پشت در وایستادن.
" ک..کای ..من نظرم عو..عوض شد. ف..فک نکنم بتونم ای..اینکارو بکنم.."
" کیونگی چیزی نیست. فقط مامانمه. اونم که همین الانش هم عاشقته."
" و..ولی ا..اگه درباره...ب..بابام بپرسه..چ..چی؟"
" ما هم حرف رو عوض میکنیم. نگران نباش. همه چی خوب پیش میره." کای با لبخند گفت و در خونه رو باز کرد. رفت داخل داد زد." مامان من اومدم خونه..کیونگسو رو هم با خودم آوردم." با هم از راهروی ورودی رد شدن و وارد پذیرایی شدن. مادر کای از پشت دیوار جایی که کمی از گاز و یخچال دیده مشد سرک کشید.
" سلام کیونگسو. کار چطور بود؟ جونگین گفته بود امروز با تومیاد."
" خوب بود خانوم." و بعد با دقت کفش های پارش رو درآورد و کنار در گذاشت." کای منو سوپرایز کرد."
" اوه درسته. تولدت مبارک." و دوباره به آشپزخونه برگشت." امیدوارم پاستا دوست داشته باشی." دوباره از آشپزخونه اومد بیرون تا کای رو برخلاف میلش محکم بغل کنه و بعد رو بهکیونگسو گفت." چرا نمیری با جونگین ویدیو گیم بازی کنی تا من شام رو آماده کنم. تا نیم ساعت دیگه آماده میشه."
کیونگسو سر تکون داد و دنبال کای به طبقه دوم رفت. کای دری رو باز کرد و اجازه داد اول کیونگسو بره تو و در رو باز گذاشت.
" واو اتاقت واقعا بزرگه." کیونگسو وقتی به سقفو سفید و دیوارهایی با رنگ آبی تیره نگاه میکرد گفت. یه تخت دونفری چسبیده به دیوار بود و کنارش یه قفسه بزرگ کتاب که بیشتر توش نوار و سی دی بود تا کتاب. کمد لباس سمت دیگه اتاق پر شده بود از پوستر های بند های موسیقی و به نظر میومد که درش در فشاره و هر ان ممکنه باز شه. آینه بزگی روی دیوار رو به بود و کلی فضای خالی و مرتب وسط اتاق بود.
گونه های کای رنگ گرفت." اونقدرا هم بزرگ نیست. من فقط اتاقی رو انتخاب کردم که بتونم توش تمرین کنم. " کای گفت و به اینه بزرگ اشاره کرد. کیونگسو متوجه شد. کای تو کلاس رقصی که صبح ها قبل مدرسه برگزار میشد شرکت میکرد. کیونگسو خجالت کشید. شاید اتاق برای اتاق خواب بودن اونقدر هم بزرگ نبود ولی اون به کمد کوچیکش عادت کرده بود. بزرگترین اتاقی که تا حالا داشتن اتاق تنبیه بود. سعی کرد فکر اون اتاق رو از خودش دور کنه.
" مامانت یه چیزی راجب ویدیو گیم گفت؟"
کای به سمت تلوزیون گوشه اتاق رفت و چند لحظه بعد صفحه روشن شد."خوب حالا میخوای چی بازی کنی؟"
کیونگسو با تعجب یه جعبه بازی ها نگاه کرد و گفت." خوب من نمیدونم....میدونی...من هیچوقت ویدیو گیم بازی نکردم."
" چی واقعا؟؟؟"
" خیلی گرونن. وقتم نداشتم." کیونگسو خیلی ساده توضیح داد. " چطوره تو بازی کنی و من فقط تماشا کنم؟"
کای یک بازی از قفسه برداشت." امم.. باشه..هر جا دوست داری بشین."
کیونگسو سر تکون داد و خواست کیفش رو کنار کیف کای بزاره که کیف ها به هم برخورد کرد و دفتر های کای از زیپ باز کیف بیرون ریخت.
" ای وای ببخشید." کیونگسو سریع خم شد و تا کتابا رو جمع کنه. یکیشون همون دفتر مشکی بود کیونگسو میخواست سریع توی کیف بزارتش که اسم خودش توی دفتر بهش چشمک زد.
*موضوع: کیونگسو کمی پیرفت نشون داده. لکنتش موقته و فقط وقتی که استرس داره اتفاق میوفته.
*موضوع: کیونگسو هنوز در حال پیشرفته. لرزش هاش موقع لمس آدم هایی که میشناسه خیلی کمتره
" جونگین.. این چیه؟" کیونگسو رو به کای پرسید در حالی که تمام بدنش میلرزید. کای نگاهش رو از بازی برداشت و به کیونگسو نگاه کردو وقتی ماهیت دفتری که دست کیونگسو بود رو فهمید رنگش پرید.
" گفته بودم که دفتر روانشناسیمه." دعا دعا میکردکیونگسو توش رو ندیده باشه.
کیونگسو دفتر رو به سمتش پرت کرد." دروغ نگووو." فریاد کشید. صداش با گریه شکسته شد." داشتی درباره من مینوشتی؟ ولی تو که گفتی روژه است." کیونگسو جیغ میکشید.
" کیونگسو گوش ک.."
" خفه شو جونگین. من فقط برات همینم؟؟ یه پروژه که روش تحقیق کنی؟"
کای به سمت کیونگسو دوید." کیونگسو اینجوری که فکر میکنی نی..."
"معلومه که هست"
کای دستش رو دراز کرد تا شونه پسر رو لمس کنه اما کیونگسو عقب کشید." ازم دووورر شووو." محکم دست کای رو پس زد. وحشت زده گریه میکرد و خشم اجازه نمیداد تا درست فکر کنه." من بهت اعتماد کردم جونگین. من اجازه دادم بهم نزدیک بشی..من بهت اعتماد کردم.."
"کیونگس.."
"نه" کیونگسو کوله اش رو برداشت و به سمت در رفت." امیدوارم حالا که از من به عنوان حیوون آزمایشگاهیت استفاده کردی خوشحال باشی..جونگین..من بهت اعتماد کردم." خشم توی صداش رفته و رفته کم مشید و ضعف جاش رو میگرفت. " اشتباه کردم..اشتباه کردم که بهت اعتماد کردم." صداش مثل یک بچه گمشده درمونده بود. از پله ها پایین دوید و کای صدای به هم خوردن در رو شنید.
کای دقیقا همونجایی که کیونگسو پسش زده بود وایستاده بود و گریه میکرد. لگدی به دیوار انداخت." چجوری میتونم اینقدر احمق باشم."
***********************************************
کیونگسو در رو به هم کوبید و پشت در روی زمین نشست و گریه کرد.
" من بهت اعتماد کردم کیم جونگین. چجوری تونستی اینجوری از اعتمادم سواستفاده کنی؟" کیونگسو آروم ایستاد. پاهاش اینقدر میلرزید که به سختی وزنش رو تحمل میکرد. خودش رو به سمت حمام کوچیک کشید که صدای زنگی متوقفش کرد. از ترس تو جاش پرید و بعد چند ثانیه متوجه شد زنگ گوشیه. تلفن رو از جیبش بیرون کشید. کسی که زنگ میزد کیم جونگین بود. تماس رو نادیده گرفت و دوباره گوشی رو به جیبش برگردوند. از توی قفسه یک تیغ یکبار مصرف برداشت. انداختش رو زمین و با پاش دسته پلاستیکیش رو شکوند و بعد دور انداخت. تلفن دوباره زنگ خورد. کیونگسو گوشی رو سایلنت کرد. اگه قرار بود کای همینطور پشت هم زنگ بزنه نومیتونست صدای رو مخ زنگ رو تحمل کنه. آستینش روتا زد و به مچ رنگ پریده اش خیره شد. روی مچش خط های نازکی دیدهمیشد که مال دفعه قبل و اولین دفعه ای بود که خودش رو زخمی کرده بود.
نفس عمیقی کشید و تیغ رو روی پوستش سر داد. با جهش خون از بین زخم لب هاش رو گاز گرفت. دوباره تیغ رو کشید. خون بیشتر ریخت. این درد فرق داشت. با شکنجه های پدرش فرق داشت و خیلی بهتر از هولای احساسات بود که از درون میخوردش. یه برش دیگه. چون هنوز میتونست دردش رو تحمل کنه. تیغ رو کناری انداخت و به خونی که از بین زخم ها میجوشید نگاه کرد. روی زمین نشست و دوباره گریه کرد. برای چی به جونگین اعتماد کرده بود؟ یا هر کس دیگه ای؟ اگه جونگین اینجوری بهش خیانت کرده بود بقیه هم حتما فقط نقش بازی میکردن. اینقدر توی افکارش غرق شده بود که صدای به هم خوردن در ورودی رو نشنید. همینطور صدای باز شدن در حموم با لگد رو.
" تو..تفاله آشغال." اولین کلمه های پدرش همراه با لگدی به پهلوش بالاخره به خودش آوردش.پدرش متوجه خون روی دستش شد و غرید.
" چه مرگه کثافت؟ دیگه نمیتونی زندگی گهت رو تحمل کنی؟" مرد کنارش اومد و از یقه اش بالا کشید تا تو صورتش نگاه کنه. از نفسش میشد بوی الکل رو فهمید." قبلا هم بهت گفته بودم که کسی نمیخوادت. پس میخوای به خودت آسیب بزنی؟ اشکال نداره من برات انجامش میدم." از حموم بیرون بردش و به سمت اتاق تنبیه روی زمین کشیدش.
کیونگسو بالاخره صداش رو پیدا کرد." نهههه...نهه ولم کننن ولم کنن." زیر دست پدرش به خودش پیچید تا خودش رو ازاد کنه. البته که پدرش خیلی قوی تر بود. روی زمین اتاق انداختش و در رو بست. لگد اول باعث شد از درد به خودش بپیچه و مشت های بعدی که تو صورتش میخورد دهنش رو به خون ریزی انداخت.
" تو با من دعوا نمیکنی." روش تف کرد. بالا کشیدش رو تیشرتش رو پاره کرد. طناب بلندی آورد و اونا رو دور مچاش بست. کیونگسو سعی کرد مقاومت کنه تا سردی چیزی رو روی شکمش حس کرد و درجا خشکش زد.
" اوه..پس یادته؟ چه خوب." نوک چاقو رو روی تنه اش کشید و خط باریکی انداخت.
" گم...گم ..شو." کیونگسو رنگ پریده سعی کرد عقب بره. پدرش غرید و چاقو رو با شدت به شونه اش کشید و زخم عمیقی به جا گذاشت. کیونگسو از درد روی زانو هاش افتاد.
" هرزه." لگد بعدی به فکش خورد و روی زمین غلتوندش. پدرش چاقو رو سمتش پرت کرد و چاقو جایی درست کنار گوش کیونگسو به زمین خورد. به سمت کمد برگشت . گفت." از اونجایی ک دفعه پیش جون سالم به در بردی داشتم فکر میکردم بازی ام رو ارتقا بدم." گفت و کنارش زانو زد." وقتی خونه نبودم بهش فکر کردم. نظرت چیه؟" پدرش شلاق رو بالا برد و کیونگسو متوجه شد شیشه شکسته ای به سرش بسته شده. چشماش گشاد شد و سعی کرد روی زمین به عقب بخزه.
"نهه" کیونگسو جیغ کشید و دستاش را ناخودآگاه بالا اورد. ضربه اینقدر محکم بودکه شیشه تا ته توی گوشتش فرو بره. حس میکرد توپ آتیش به پهلوش خورده. وقتی پدرش بازوش رو برای ضربه بعدی عقب کشید شیشه از گوشتش بیرون کشیده شد. کیونگسو جیغ کشداری کشید. اینقدر ادامه داد تا سینه اش توی خون غرق شد و وقتی از درد غلطی زد همین کار رو با پشتش کرد. کیونگسو نفس نفس میزد و دیگه جونی برای جیغ کشیدن نداشت. پدرش بالاخره شلاق و رها کرد و چکمه اش روی مچ زخمیش گذاشت. اینقدر فشار داد تا مچ زیر پاش خورد شد. حس شکسته شدن مچش خیلی طول نکشید تا پدرش اینفعه سراغ بازوش رفت.
کیونگسوتوی خون خودش غرق بود و از خالی شدن انرژی بدنش و دردی که توی تمام وجود بود منگ شده بود. پدرش بالاخره دست کشید و کنار رفت.
" قول میدم هر وقت زخمات خوب شد دوباره از هم بشکافمشون." ناگهانی دو تاانگشتش رو توی بدترین زخمی که از شیشه سر شلاق باقی مونده فرو کرد. با فشار انگشتاش فریاد بلندی از دهن کیونگسو بیرون اومد.
" فهمیدی کودن؟آره؟"
کیونگسو سر تکون داد تا از درد انگشتایی که توی زخمش میچرخیدن خلاص بشه. راحتی اش خیلی طول نکشید. اول یک لگد توی پهلوش و بعد مشت های که تو صورتش مینشست و انگشتری که روی صورتش زخم به جا میذاشت. کیونگسو رو روی زمین انداخت و تلو تلو خوران بیرون رت.
کیونگسو تاریکی رو میدید که از گوشه چشم دیدش رو میخوره. میدونست که امشب اخر عمرشه مخصوصا اگر پدرش هوس میکرد برای راند دو برگرده. با ته مونده انرژیش موبایل رو از لاشه پیراهنش بیرون کشید. به سختی روی شماره اول زد. قبل جواب دادن فقط یک زنگ خورد.
" کیونگسو کیونگسو من متاسفم." صدای جونگین حسابی داغون بود. معلوم بود کلی گریه کرد. کای با نشنیدن جواب مکث کرد. توقع داشت کیونگسو فریاد بکشه یا گریه کنه." کیونگسو؟"
"ک..ک..کا.ی" کیونگسو با آخرین نفساش اسمش رو صدا زد.
" کیونگسو..چی شده ؟" کای وحشت زده بود و کیونگسو میتونست صدای دویدنش روی پله ها رو بشنوه.
"ک.کم..کمک..." هر حرف به سختی از دهنش درمیومد. میتونست درد رو با هر حرفی که بیرون میداد حس کنه.
" کیونگسو چه اتفاقی افتاده؟ نه ولش کن. حرف نزن. روی خط بمون. قطع نکن. تحت هیچ شرایطی قطع نکن. الان میام .الان میام." کای وقتی صدای باز شدن در و نفس حبس شده کیونگسو رو شنید سر جاش خشک شد.
" هرزه لعنتی." صدای پدرش بود." به کدوم فاکری زنگ زدی؟"
ناله کیونگسو آخرین چیزی بود که کای شنید و بعد گوشی زیر پای مرد خرد شد.

The Boy with the BluesTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon