Part 6

80 44 14
                                    


پارت شش

" ک..کای؟"

"اینجا چیکار میکنی؟" کای با صدای خشنی پرسید. رکابی سفید تنگش رو سریع روی بدن باریکش کشید و زخم کمرش رو پوشوند. دستاش رو با حالت دفاعی به کمرش زد.

" من فقط اومدم برای کلاس ورزش لباس عوض کنم." کیونگسو یه قدم لرزون به جلو برداشت. نمیدونست این اعتماد یهویی از کجا پیداش شده. در حالت عادی باید در جهت مخالف کای فرار میکرد. کای هم عقب رفت و به در کمد تکیه داد.

" خوب عوض کن. من میرم سر کلاس" در کمد رو با پاش بست و با تنه زدن به کیونگسو به سمت نیمکتی که کوله و تیشرتش روش بود رفت.

کیونگسو با تنه کای تعادلش رو از دست داد و به سمت مخالف تلو تلو خورد. زخم هاش به سمتی که نباید کشیده شدن و نفسش برید. به اولین چیز دم دستش که از قضا شونه کای بود چنگ انداخت تا خودش رو نگه داره. نتونست و محکم به زمین خورد و کای رو هم همراه خودش پایین کشید. از درد به خودش پیچید. میدونست حتما همین الانم زخم های شکمش دوباره به خون ریزی افتادن. مثل یه توپ تو خودش جمع شد و نفس های کوتاه کشید. کای شوک زده سر جاش ایستاد. به پسرکی که روی زمین بود با حالت دردناکی نگاه کرد. وزنش رو روی ساقش انداخت و با جویدن لباش خودش رو به جلو عقب تکون میداد.

" امم...یکم دارو میخوای؟" کای مضطرب پرسید. کیونگسو با تاخیر به پسر نگاه کرد. " من نمیدونم چجوری مرخصت کردن...ولی فک کنم یکم دارو کمکت کنه." دستش رو برای کمک به کیونگسو دراز کرد. کیونگسو چشماش رو باریک کرد. به سختی وزنش رو از زمین بلند کرد و دستی دراز شده به سمتش رو نادیده گرفت. کای سریع سر جاش برگشت. انگشتای لرزون کیونگسو رو دکمه هاش نشست، پشت به کای کرد و سعی کرد فرمش رو باز کنه. کای آهی کشید و به سمت کوله اش رفت. بطری مسکن رو از تو کیفش درآورد و به سمت کیونگسویی که موفق شده بود آخرین دکمه پیراهنش رو باز کنه برگشت.

" بیا بگیرش." کای یک قدم جلو اومد.

" وایستا" صدای یکونگسو عصبانی بود. کای سر جاش خشکش زد.

" چی...؟"

" چیزه وقتی افتادم.. میدونی..زخمام... ازشون داره خون میاد." کیونگسو آروم زمزمه کرد. رنگ از صورت کای پرید.

" اوه ...ام ...خوب باشه پس میزارمش همینجا باشه؟" بطری رو کنار کیف کیونگسو گذاشت، کنار رفت و سعی کرد نگاهش رو جای دیگه بندازه. لحظه ای مکث کرد. نگاهش به بسته های سفید بانداژ توی کسفش افتاد. " میگم..." کای نفس عمیقی کشید. " چیزه...کمک نمیخوای؟" کیونگسو بدون فکر برگشت و رو به پسر جوون تر وایستاد. چشمای درشتش گشاد شد و شوک زده ایستاد.

" ببخشید؟؟" پرسید.

" وای خدایاا" کای روی زمین ولو شد و سرش و بین زانو هاش گرفت. کیونگسو سریع با دستش زخم شکمش رو که چند خطی ازش معلوم بود رو پوشوند. دندوناش رو به همسابید و لباسی که نصفه پوشیده بود رو پایین کشید. به لباس دیگه ای که میخواست بمونه چنگ انداخت. نفس بریده ای به به خاطر کشیده شدن زخماش کشید و درد لباس پوشیدن بدنش رو به لرز انداخت.. کارش که تموم شد. کنار کای زانو زد.

The Boy with the BluesOnde histórias criam vida. Descubra agora