Part 24

71 35 19
                                    


کای با صدای پچ پچی از خواب بیدار شد. با گیجی سرش رو تکون داد و با دست چشمهاش رو مالید.

" ولی..حالت خوبه کیونگسو؟" خواب از سر کای پرید. صدای اونهیوک بود که میپرسید. به کیونگسو نگاه کرد. کیونگسو یه جوری بود که یا انگار میخواست گریه کنه یا سر کای داد بزنه. کای نمیدونست دقیقا کدوم ممکنه اتفاق بیوفته.

" من حالم خوبه آقای لی."

" کای گفت قراره مدت زیادی اینجا بستری باشی. دقیقا چه اتفاقی افتاده ؟" دونگهه پرسید. دست کیونگسو دور دست کای پیچید. کای فشار دلگرم کننده به دستش داد. خوب...پس قرار بود گریه کنه. کای با آسودگی نفسش رو بیرون داد. خیالش راحت شد که کیونگسو از دستش عصبانی نیست.

"آقای لی چرا منو بیدار نکردین؟" کای سعی کرد کیونگسو رو از سوال نجات بده.

" کیونگسو گفت بیدارت نکنیم." اونهیوک جواب داد. قلب کای ذوب شد و به کیونگسو که کم کم صورتی میشد نگاه کرد.

" خسته بودی." کیونگسو آروم جواب داد. کای میتونست در جواب لبخند بزنه اگه اینقدر نگران نبود. انگشت هاشون رو توی هم قفل کرد. روش خم شد و بوسه ای آروم روی پیشونیش گذاشت. برای اولین بار اونهیوک نسبت به کاراشون واکنشی نشون نداد.

" کیونگسو؟" دونگهه صداش زد و کیونگسو کمی لرزید.

" چیزی نیست. همه چی اوکیه سو." کای زیر گوش کیونگشو زمزمه کرد. " میتونیم هر وقت آماده بودی بهشون بگیم. اونا درک میکنن."

کیونگسو سرش رو به چپ و راست چرخوند." ن..نه... اونا تنها ...خانواده ای هستن که دارم." کای به چشمای کیونگسو نگاه کرد تا اینکه کیونگسو پلکی زد و اشکی از گوشه چشمش سر خورد.

" خیلی خوب سو." کای آروم گفت و روی صندلیش برگشت.

" آقای لی..من..من میخوام بدونین که واقعا عاشقتونم..شما..شما همه این سال ها با من خیلی مهربون بودین...حتی با این که قانونا سنم برای کار کم بود..شما اجا..اجازه دادین پیشتون کار کنم."

" کیونگسو بهمون بگو چه خبره؟" اونهیوک با نگرانی پرسید. صدای کیونگسو که پر از درد و غم و بود براش گواه بدی بود.

" پ...پدرمه...کسی که اینکار رو کرده." کیونگسو گفت. چشماش با اشک برق میزد و تمام تلاشش رو میکرد تا روی صورتش جاری نشن.

" چی؟!" دونگهه شوک زده پرسید.

" لطفاا...مجبورم نکنین تکرار کنم." صداش لرزید و بالاخره اشکاش جاری شد. کای سریع اشکاش رو پاک کرد و کیونگسو صورتش رو به دست کای کشید.

" چند وقته که این اتفاق ها میوفته؟" صدای اونهیوک آروم بود اما تن سرد و تاریکش برخلاف لحن همیشه خوشحالش بود. دونگهه دست اونهیوک رو بین دستش گرفت.

The Boy with the BluesWhere stories live. Discover now