سلام خوشگل های من
نسیم صحبت میکنه...
دقیقا وقتی امروز صبح خبر قبولیم توی امتحان دیدم این جوری بودم که اوکی...یکم از سراشیبی گا در اومدم...که خبر سربازی نینی اعصابم رو به همریخت
بیاین براش کلی کامنت خوشگل بزاریم و براش آرزوی موفقیت کنیم....
راستی به جبران هفته پیش یه پارت دیگه هم فردا پس فردا میزارم...بوس بوس
***************************************
کای به برگه ای که لیتوک بهش داد نگاهی انداخت و بعد به در سفیدی که جلوش ایستاده بود. اینکه شماره ای که اعلام شده بود با شماره روی برگه اش یکی بود اعصابش رو به هم میریخت و واقعا میخواست برگرده و تا جون داره فرار کنه. پلاکارد کنار در اسم کیم جیسوپ رو نشون میداد. کای آهی کشید و بالاخره به آرومی در زد.
" بفرمایید." صدای آرومی از پشت در شنیده شد. وقتی وارد اتاق شد با یک لبخند نرم و گربه ای ازش استقبال شد. اتاق تقریبا شبیه بقیه اتاق های بیمارستان بود و با میز کوچیک و چند تا صندلی ساده کنارش کاملا با چیزی که کای تصور کرده بود تفاوت داشت.
" من کیم جیسوپ هستم. حدس میزنم که جونگین باشی درسته؟" دکتر در حالی که بلند میشد تا به کای دست بده گفت.
"کای"
" تو هم میتونی منو جیسوپ صدا کنی." روانشناس با مهربونی گفت و عینکش رو روی بینی اش بالا داد. " لیتوک بهم زنگ زد و گفت تو همراه یکی از بیماراشی، درسته؟"
کای گلوی خشک شده اش رو صاف کرد.
" خوب دربارش بهم بگو."
"آه... من مطمئن نیستم که باید دربارش چیزی بگم." کای سعی میکرد تن صداش رو آروم نگه داره.
" اینجا منطقه امنه کای. هر چیزی که بگی همینجا میمونه."
" مشکل این نیست...من...من قول دادم که به کسی چیزی نگم و نمیخوام که قولم بشکنم."
" اون کیه؟"
" بیماری که همراهش ام."
" متوجه ام. بیشتر دربارش بهم بگو. تا هر جا که راحتی."
جیسوپ گفت و بهش اشاره کرد تا روی یکی از صدلی ها بشینه.
" اسمش کیونگسوئه." کای بعد چند لحظه مکث گفت و جیسوپ با لبخند براش سر تکون داد.
" خوب. شروع خوبی بود."
" اون از من بزرگتره. ما هر دو به یک مدرسه میریم و بعضی از کلاس هامون با هم مشترکه."
" پس خیلی هم ازت بزرگتر نیست؟ دوستته درسته؟"
کای کمی روی صندلیش جا به جا شد و آب دهنش رو قورت داد." الان دوستمه."
YOU ARE READING
The Boy with the Blues
Fanfictionکابوساش حالا تو زندگی واقعی به حقیقت پیوسته بود و هیولای زندگیش داشت تنش رو با چاقو نقاشی میکرد. متوقف شد و چاقو رو انداخت. ایستاد و کاردستیش رو تحسین کرد. با اینکه خون از زخم هاش میجوشید کلمه شکست خورده واضحا رو شکمش دیده میشد. ❤️couple: Kaisoo, ی...