Part 3

94 41 8
                                    

بکهیون با تنبلی تو پارک قدم میزد و براش مهم نبود که شبه. به نظرش ترس از تاریکی واقعا احمقانه بود. تنها چیزی که الان اذیتش میکرد ابر تیره بالای سرش بود. بارون بزرگترین دشمن بکهیون بود. همونقدر که نمیخواست پیاده روی اش رو نصفه ول کنه همونقدر هم از خیس شدن نفرت داشت. گوشیش رو دراورد و انگشتش رو بدون نگاه کردن روی مخاطب خاصی زد. سوهو، برادرش همیشه تو این جور مواقع بدون هیچ سوالی به دادش میرسید. با اینکه تو مدرسه خیلی کم حرف بود اما همیشه مواظبش بود. باهوش بود ، حتی بدون اینکه حرفی بزنه مردم متوجه اش میشدن. حتی به عنوان نماینده کلاس هم انتخاب شده بود. بارون شروع کرد به باریدن و بکهیون همونطور که گوشی رو کنار گوشش نگه داشته بود دنبال سر پناه میگشت. آخرش هم برای اینکه خیلی خیس نشه به سمت درختای کنار پارک رفت.

"سوهو بکهیونم. من بیرونم تو پارک و ....."

" الان میام" قبل اینکه جمله اش رو تموم کنه سوهو گوشی رو قطع کرد. لبخند بزرگی رو صورت بکهیون نشست. حتی از پشت تلفن. "ممنون هیونگ"

رعد بزرگی آسمون رو شکافت و فضای اطرافش رو روشن کرد. از گوشه چشمش کسی رو دید که روی نیمکت توی خودش جمع شده بود. لبخند از صورتش پاک شد. یعنی بیخانمانی چیزی بود؟ تو این هوا دووم نمی آورد. مهربونیش بهش غلبه کرد و به سمت نیمکت راه افتاد. " هیونگ..سلام..میگما.. میتونیم امشب یکی رو ببریم خونه. میدونی تو این هوا که نمیتونه بیرون بمونه.."

" بکهیون .. مطمئن نیستم..دفعه پیش که یکی رو آوردی همچین عاقبته...." حرف سوهو با صدای جیغ بلند بکهیون قطع شد. با رعد و برق دوباره تنها چیزی که میدید بدنی بود که خون مخلوط با آب بارون از روش جاری بود.

" بکهیون؟؟؟ حالت خوبه؟؟ بکهیون؟؟"

" هیونگ باید همین الان خودتو برسونی. بجنب. گاز بده ."

بکهیون گوشی رو قطع کرد و بقیه راه رو به سمت بدن خونی دوید. وقتی بهش رسید لحظه ای مکث کرد. وقتی حرکت ضعیف سینه اش رو دید نفسش رو از آسودگی بیرون داد. هر کی که بود هر چه سریعتر به کمک نیاز داشت. کت مدرسه که تو خون و بارون غرق شده بود رو از روش برداشت. سینه کبودش زیر زخم های روش به وضوح دیده میشد. چشماش رو بالاتر برد و به صورتش نگاه کرد. رد قرمزی بزرگی رو صورتش بود. چشماش نیمه باز بود. به خاطر جیغ بکهیون بیدار شده بود و سعی داشت بفهمه کسیه که باید ازش فرار کنه یا نه. بکهیون دوباره بهش خیره شد و بعد از تعجب فریادی زد. " کیونگسو؟؟"

بکهیون نمیتونست باور کنه این ادم با این سر و وضع همونیه که توی کلاس موسیقی باهاش هم کلاسیه. چشم های کیونگسو از درد نیمه باز بود اما نوری که از روبه روش ساتع میشد رو تشخیص داد. سعی کرد حرف بزنه اما فقط ناله و کلمات خش دار و غیر قابل فهم از دهنش دراومد. دست های بکهیون دو طرف بدنش آویزون بود. نمیدونست که باید بهش دست بزنه یا صبر کنه سوهو برسه. بالاخره دستش رو جلو برد و انگشتاش رو بین موهای کیونگسو فرو برد ولی باعث شد کیونگسو از درد بلرزه. بکهیون بلافاصله دستش رو کشید و لب های کیونگسو تکونی خورد. "متاسفم" کیونگسو به آرومی زمزمه کرد. صداش اینقدر شکسته بود که اشک تو چشمای بکهیون جمع شد. قبل اینکه بتونن حرف دیگه ای بزنن سوهو با صدای بدی ترمز کرد و ماشین رو کنار بکهیون نگه داشت.

The Boy with the BluesOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz