Part 41

42 20 10
                                    


سلام قشنگ ها

من واقعا بابت همچین مترجم بد قولی بودن معذرت میخوام.

و همینطور بابت هفته پیش که وانشاتی که دو هفته بهم سپرده شده بود روانداختم دقیقه نود و وقت نکردم این فیک رو ترجمه کنم هم معذرت میخوام

خیلی دوستتون دارم...ممنون که منظر میمونین

بوس بوس

****************************************

روز جمعه کای پیشنهاد داد تا با کیونگسو به بیمارستان بره و آتل رو از پای کیونگسو جدا کنن. البته که خودشون هم میتونستن این کار رو انجام بدن اما لیتوک اصرار داشت به بیمارستان برن. کیونگسو مطمئن بود که دکتر میخواد حواسش بهش باشه و برای کیونگسو هم مهم نبود. سوهو اصرار کرد که برسونتشون. هنوزم وحشتی که از شنیدن قضیه زور گیر داشت توی ذهنش مونده بود. کیونگسو عقب پیش کای نشست. کای دستش رو گرفت و فشار دلگرم کننده ای بهش داد.

" هیجان زده ای؟" با لبخند پرسید. کیونگسو هم لبخند زد و سر تکون داد. بعد هشت هفته بالاخره میتونست واقعا راه بره.

" یکم."

سوهو توی پارکینگ بیمارستان پارک کرد و توی پیاده کردن کیونگسو به کای کمک کرد.

" بچه ها تا شما کارتون رو انجام بدین من میرم مغازه ی پایین خیابون. اولین باره قهوه و هات چاکلتمون اینقدر زود تموم میشه." براشون دست تکون داد و رفت.

کای دوباره دست کیونگسو رو گرفت و با هم به سمت در رفتن که لی رو دیدن که از همونجا رد میشد.

" هیونگگ. اگه میدونستم تو هم اینجایی سوهو رو میاوردم تو." کای با پوزخند و بدجنسی گفت.

لی بیچاره کاملا سرخ شد." خفه شو کای." و بعد به کیونگسو لبخند زد." الان لیتوک رو پیج میکنم. اومدین برای برداشتن آتل درسته؟ خوبه...دویدن خوش بگذره فقط مواظب باش به این زودیا دوباره کله پا نشی." لی شوخی کرد و بلند به شوخی خودش خندید.

بعد از چند دقیقه لیتوک با یک لبخند بزرگ از خم راهرو پیدا شد.

" سلام کیونگسو. سلام کای. بزن بریم. یک اتاق چکاپ خالی پایین راهرو هست. خیلی زود کارمون تموم میشه."

کیونگسو به پشت سر لیتوک به راه افتاد و کای رو که هنوز داشت سر به سر لی میذاشت رو پشت سرش کشید. روی نیمکت نشست و پاش رو به سمت دکتر گرفت.

" مچت چطوره؟"

" یکم بی حسه و ضعیفه ولی خوبه. داره بهتر هم میشه."

لیتوک همینطور که چسب و بند ها رو باز میکرد نیم نگاهی به کیونگسو انداخت." از پلیس ها خبری نشد. آخرین چیزی که شنیدم این بود که رفته خونتون." لیتوک با لحن جدی گفت.

The Boy with the BluesTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang