سلام جوجو های من
شرمنده بابت هفته پیش و اینکه اگه یکم این پارت مشکل داره ببخشید
امکاناتم در حد شعب ابی طالب بود 😂😂 فردا پس فردا هم پارت بعدی رو میزارم. بوس بوس ❤️
پارت سی و هفت
کیونگسو با شنیدن اون کلمات عقب عقب رفت.
«عاشقتم» کای دیگه بیشتر از این نمیتونست جلوی خودش رو بگیره. « سو من واقعا عاشقتم» کای دوباره گفت و قدم به عقب رفته کیونگسو رو با جلو رفتن جبران کرد.
«تو فقط خوشحالی که دوباره آشتی کردیم مگه نه؟کای؟!» کیونگسو قدم هایش رو به سمت در برداشت.« خیلی خوب...بیا حالا بریم کلاس و به سوهو بگیم که اوضاع مرت...»
«دو کیونگسو....اگه الان بری و رهام کنی از هم میپاشم....» کای صادقانه گفت. قلبش به شدت میکوبید و سرش گیج میرفت. تنها چیزی که الان نیاز داشت این بود که کیونگسو حرفاش رو گوش بده. البته که کیونگسو میشنید ولی کای میخواست معنی حرفش رو درک کنه.« اینو به خاطر اینکه آشتی کردیم نمیگم...» صدای کای کم شده بود و رنگش پریده بود.
کیونگسو به سمتش دوید. « کای؟!!»
کای سریع دست کیونگسو رو گرفت.« دو کیونگسو من عاشقتم...گوش وقتی چی میگم؟...من عاشقتم.» تن کیونگسو به لرزه افتاد.
«سو؟!» صدای کای به خاطر بغض توی گلوش میلرزید. « سو یه چیزی بگو...التماس میکنم سو... لطفاً...»
«جونگین...من...من متاسفم...» کیونگسو گفت و دستش رو از بین دست کای بیرون کشید.« حالا که آشتی کردیم من خوشحالم...پس بیا برگردیم کلاس باشه؟» گفت و قبل از اینکه کای دهنش رو باز کنه از کلاس بیرون پرید. اشک های کای روی گونه هاش ریختن. برگشت لگدی نثار صندلی گوشه کلاس کرد.« احمق احمق احمق...تو احمق فاکی ای کیم جونگین» کای گفت و با زانو های شل شده روی زمین لیز خورد و نشست.
« کای کو؟!» سوهو وقتی دید کیونگسو تنها برگشته با تعجب پرسید. طبق انتظار کریس هم سر جای همیشگیش جلوی چانگمین نشسته بود و برگشته بود تا باهاش حرف بزنه. وقتی کیونگسو وارد کلاس شد پوزخند تلخی از کریس تحویل گرفت.
« داره میاد.» کیونگسو کوتاه جواب داد.
« آشتی کردین؟»
«هوم... آشتی کردیم.»
سوهو میتونست درد توی صدای کیونگسو رو حس کنه اما چیزی نگفت.
کلاس شروع شد و اما کای باز هم نیومد.
« مطمئنی که کای داشت میومد؟» سوهو یواش پرسید من کیونگسو فقط سر تکون داد. گرچه که با هر صدای پایی که از راه و میومد نگاهش به در میوفتاد.
وقتی کلاس تموم شد سوهو سریع وسایل خودش و کیونگسو رو جمع کرد و از کلاس بیرون رفتن. به محض اینکه پاشون رو توی راهرو گذاشتن کریس دست به سینه جلوشون ظاهر شد.
VOCÊ ESTÁ LENDO
The Boy with the Blues
Fanficکابوساش حالا تو زندگی واقعی به حقیقت پیوسته بود و هیولای زندگیش داشت تنش رو با چاقو نقاشی میکرد. متوقف شد و چاقو رو انداخت. ایستاد و کاردستیش رو تحسین کرد. با اینکه خون از زخم هاش میجوشید کلمه شکست خورده واضحا رو شکمش دیده میشد. ❤️couple: Kaisoo, ی...