Part 20

64 32 20
                                    

سلام قشنگا

ازونجایی که فردا سرم شلوغه گفتم امروز آپ کنم. :)))) دوسش داشته باشین. بوس بوس

**************************************************

کای بالاخره تونست چند ساعتی رو بخوابه. بلند شد تا یه سری به کیونگسو بزنه. از شیشه به داخل نگاه کرد و با دیدن کیونگسو که روی تخت زوار در رفته بیمارستان به خواب عمیقی رفته بود، نفس آسوده ای کشید. اگرچه که تنش با قطرات عرق پوشیده شده بود. یواش با انگشتش به شیشه ضربه زد تا توجه سوهوی خواب آلود رو جلب کنه. کس دیگه ای توی اتاق نبود. شاید رفته بودن کمی استراحت کنن یا چیزی بخورن. سوهو سرجاش تکونی خورد و برای کای دست و تکون داد و بهش اشاره کرد تا داخل بیاد. اما کای سر تکون داد و از سوهو خواست تا بیرون بیاد. بعد از یک دقیقه جنگ در سکوت کای بالاخره تسلیم شد و داخل اتاق شد.

" بهش مسکن زدن. حداقل تا چند ساعت دیگه خوابه. بشین کنارش."

" نمیخواد من اینجا باشم."

" چرا میخواد."

" خودش بهم گفت نمیخواد."

سوهو مردد به نظر میومد اما بعد از چند لحظه گفت." اسمت رو توی خواب صدا زد."

کای سر جاش خشک شد. بعد از چند ثانیه به طرف تخت برگشت و لبخند کوچیکی زد. دستش رو دراز کرد تا کیونگسو لمس کنه اما دستش رو توی هوا نگه داشت.

" بجنب.. من شنیدم اگه کسی که برات مهمه توی خواب کنارت باشه و لمست کنه زودتر خوب میشی."

کای دستش رو دور دست کیونگسو حلقه کرد و با شصتش رد زخم های نوازش کرد.

" من دارم میرم پایین جای ایستگاه پرستاری..باهاش حرف بزن. بیدار نمیشه ولی شاید صدات رو بشنوه." سوهو چارت رو از پایین تخت کیونگسو برداشت و به کای داد. " بخونش. حدس میزنم کامل از جراحاتی که برداشته خبر نداری و به نظرم که لازمه دقیق بدونی." و در رو آروم پشت سرش بست.

کای نشست و چارت رو باز کرد. با هر کلمه ای که میخوند قلبش فشرده میشد.

· پارگی های عمیق و متعدد با اشیاء تیز ( وجود خرده شیشه در زخم ها)، جراحات عمیق در قفسه سینه و کمر، جراحات صورت، کبودی های ناشی از ضربات سنگین، شکستگی انگشتان، شکستگی مچ دست، شکستگی سه دنده، شکستی درشت نی...

کای چارت رو بست. دیگه نمیخواست چیز بیشتری بخونه. نگاهش رو به تخت برگردوند و متوجه شد که دیگه حتی گریه هم نمیکنه. احتمالا دیگه آب بدنش خشک شده بود.

" کیونگسو.." مکثی کرد. صداش حسابی خش دار شده بود. گلوش رو صاف کرد." کیونگسو ..من میدونم که خودت نمیتونی این رو ببینی ولی تو واقعا زیبایی.." حالا با هر دو دست دست کیونگسو نگه داشته بود." امم... تو صبور و مهربونی...خودت رو تو اولویت قرار نمیدی..همیشه به فکر بقیه ای و... و خدایا...کیونگسو تو واقعا زیبایی..خیلی خیلی زیبا..چه ظاهر چه باطن." با این که میدونست کسی توی اتاق نیست باز هم اطراف رو چک کرد. " و درباره پدرت.. خوب..نمیتونم بگم درک میکنم که چرا نمیتونی به بقیه چیزی بگی..فکر کنم..فک کنم به خاطر اینه که نمیخوای دیگران آسیب ببینن. ولی سو.. ما همینجوریش هم آسیب میبینم..اینجوری دیدنت دردش از هر چیزی بدتره...دردش مثل یک چاقو تو سینه امه..جای میسوزه و درد میکنه." کای دستش رو به قفسه سینش کشید. انگار میتونست جای چاقو رو حس کنه. " چرا اینقدر درد داره سو؟؟" بالاخره بغضش شکست و به هق هق افتاد و ساکت موندن براش سخت میشد." نباید اینجوری باشه. هیچکس نباید تو این شرایط باشه...مخصوصا تو."

The Boy with the BluesHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin