Part 42

46 20 14
                                    


کای صبح در حالی از خواب بیدار شده که کیونگشو توی بغلش مچاله شده بود و آروم نفس میکشید. لبخندی زد، خم شد و بوسه ای روی پیشونی اش گذاشت." عاشقتم."

از جا بلند شد و کش و قوسی به خودش داد و به سمت آشپزخونه رفت و با لوهانی که انگار جن زده شده بود رو به رو شد." لو؟!"

لوهان با قیافه گناهکار و لیوان هات چاکلت به دست به سمت کای برگشت." صبح ب...بخیر کای."

کای اخمی کرد." حالت خوبه؟" کای قدمی جلوتر رفت و رنگ از رخ لوهان پرید.

" خوبم." گفت و میخواست و از کنار کای رد بشه که کای دستش رو گرفت و گیرش انداخت و صدای به هم خوردن چیزی از توی جیبش اومد. کای محکم تر دستش رو گرفت." لوهان...لطفا بدشون به من." کای با بیچارگی گفت.

لوهان شروع کرد به گریه کردن." جونگین..من ..م.."

" کای؟" صدای ککیونگسو از ورودی آشپزخونه اومد و توجه هر دو رو به خودش جلب کرد." اینجا چه خبره؟" چشماش و بین بازوی لوهان توی چنگ کای و صورت اشک آلود لوهان چرخوند." لوهان؟!"

لوهان بازو اش رو از دست کای کشید و به سمت در آشپزخونه رفت.

" لوهان." کای داد زد." لطفا...لطفا این کار رو نکن...به سهون فکر کن."

کیونگسو دوباره بینشون چشم چرخوند و با فهمیدن مشکل چشماش از حدقه بیرون زد.

" ل..لو...میشه یه لحظه باهام بیای؟..می...میخوام یه چیز مهمی بگم.." به آرومی گفت.

لوهان کمی این پا اون پا کرد و بعد سر تکون داد. کیونگسو دستش رو گرفت و به سمت یکی از سرویس های طبقه بالا برد.

وقتی وارد دستشویی شدن رو به روش ایستاد." میشه لطفا اونا رو بدی به من؟ لطفاا؟"

لوهان لبش رو گاز گرفت و تند تند سر تکون داد." نه..ببخشید..من..من نمیخوام از دستشون بدم..." گفت و لباسش رو بیشتر دور خودش پیچید. کیونگسو آهی کشید و روی لبه رختکن نشست و به لوهان اشاره کرد تا اون هم بشینه." لو...اصلا به سهون فکر کردی؟ اون که گفت هر وقت که لازم باشه کمکت میکنه."

لوهان دوباره سر تکون داد.

" لوهان...من نمیخوام تو دوباره خودکشی کنی. ما همه دوستت داریم. ما نمیخوایم از بین ما ناپدید شی."

گریه لوهان شدت گرفت." تو...تو نمیفهمی..من نمیخوام...این درد رو بیشتر از این نمیخوام...منم میخوام که پیش سهون باشم...پیش شماها...ولی حسش وحشتناکه.قبلا هم..قبلا هم بهت گفتم..وقتی به این جا میرسم فقط میخوام...بمیرم."

کیونگسو شکستن قلبش رو حس کرد." لوهان...اگه یه چیزی بهت نشون دم...قول میدی به کسی راجع بهش چیزی نگی؟" کیونگسو به آرومی گفت.

The Boy with the BluesTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang