Pov:lisa
احتمالا نگفتنه کاری که کردم عاقلانه تر بود ولی به حدی استرس داشتم که نمیتونستم درست فکر کنم، درست لحظه ای که انگشتاش شکممو لمس کردن همه ی تواناییمو برای تصمیم گیری ازدست دادم. اون خوب میدونست چطور به چیزی که میخواد برسه و من نمیتونم هیچ مقاومتی در مقابلش نشون بدم چون بدنم هر لحظه بیشتر بهش کشش پیدا میکنه، درمورد اون یه نیاز شدید برای من تعریف میشه که به هیچ وجه نمیتونم باهاش مقابله کنم."پس باید تنبیهشم قبول کنی...خوب نگاه کن جنی کیمی که جلوته یه تصور نیست، واقعیته"
حس کردن انگشتاش که محکم تر گردنمو اسیر میکردن بیشتر از قبل توانایی حرف زدنو ازم میگرفت. با حس کردن دست دیگش که از شکمم بالا میلرفت چنگی به مبل زدم، به محض رسیدن انگشتاش زیر نیم تنم پلکامو روی هم فشار دادم
"به من نگاه کن"
با لحن عصبانی دستور داد که بلا فاصله چشمامو باز کردم
"جنی...نمیتونی اینجا انجامش بدی..ممکنه..یکی بیاد تو"برای لحشه ی کوتاهی با پوزخند متوقف شد
"پس بهتره همین طور نگران باشی که یکی از اون در یاد تو و بفاک رفتنتو ببینه"
نه...اون واقعا نمیواد انجامش بده! نمیتونه الان نه اینجا نمیشه.
با حس کردن وزن جنی روی رونام رشته افکار پاره شد، قرار بود هیچ عکس العملی نشون ندم ولی با حس کردن زبونش که روی یه نقطه از گردنم به صورت دایره وار حرکت میکرد ناله ی آرومی کردم. بنظر میومد تمام مدت منتظر اون ناله از طرف من بود که به گردنم حمله ور شه.دستاش آزادانه زیر نیم تنم میرفتن و دندوناش روی پوستم از خودشون رد بجا میزاشتن و درمقابل همه ی لذتی که بهم منتقل میکرد فقط ناله میکردم. همونطور که نیم تنمو در میاورد برای کمک دستامو بالای سرم کشیدم. به محض خلاص شدن از اون تیکه پارچه ای که سینه هامو میپوشوند با گرسنگی به نیپلم حمله ور شد.
مک های محکمی میزد و گاهی اونو دندون میگرفت، هرچقدر بیشتر ادامه میداد هیجان بیشتری رو بهم منتقل میکرد. این احساسی که بهم میداد، حرارت بین پاهام...فوق العاده بود. بدنشو به آرومی روی رونان به حرکت در آورد و باعث شد که کاملا صبرمو ازدست بدم
"جنی..اهه..اونو بهم بده"
برای یه لحظه متوقف شد و باعث شد بدنم نا امید به لرزش بیوفته
"چیو"
به قدی خونسرد بود که اصلا بنظر نمیومد بدنم زیر درستاش درحال سوختنه
"انگشتات...اونا رو بهم بده...به فاکم بده"
گوشه ی لبش کمی بالا رفت "باید درخواست کنی"
لعنتی اون داره منو شکنجه میده "لطفا جنی لطفا بفاکم بده"بالاخره رضایتشو جلب کردم و با کشیدن یقم منو کاملا روی مبل دراز کرد
"چیزی که میخوایو بهت میدم و توعم در ازاش باید تاجایی که میتونی واسم ناله کنی"
درحالی که شلوارمو تا روی زانوم همراه با لباس زیرم پایین میکشید با حوصله کلمات رو بیان کرد. به قدی آروم پیش میرفت که چیزی تا دیوونه شدنم نمونده بود.
DU LIEST GERADE
jenlisa | memories | Completed
Romantikدنیای خاطر غوطه ور در شهوت و درد... رویا های ازدست رفته... یه شروع دوباره... {تکمیل شده}