21_childhood

303 35 39
                                    

Pov:jennie


دارم اشتباه میکنم؟ نمیدونم ولی فقط احساسه زندگی میکنم...هربار که با گرمای تنه لیسا برخورد میکنم دوباره احساسه انسانیت بهم دست میده، اون کمک میکنه بتونم دوباره نفس بکشم ولی حس میکنم باید ازش دور شم. اگه باعث شم آسیب ببینه چی؟ اگه بخاطر من درگیر چیزایی شه که هیچوقت باهاشون روبه رو نشده چی؟



من برای رسیدگی به اون کمپانی آماده شدم و به قدری با مادرم زندگی کردم که بتونم اونو بشناسم و کارایی که لازمه رو انجام بدم ولی لیسا هیچوقت برای رسیدگی به همچین چیزایی آماده نشده. اون برای وارث بودن تربیت نشده و هیچوقت مجبور نبوده جلوی کلی آدم تظاهر به دختره خوبی بودن کنه...آدمی که نیست!



من تمامه نوجوونیمو تظاهر به بالغ بودن میکردن، به روی کسایی که نمیشناختم لبخند میزدم و برای حفظ کردن اسامی زیادی ساعت ها وقت میزاشتم...من باید همیشه تشریفاتی رفتار میکردم تا اینکه بالاخره با جیسو از اون خونه دور شدم و در نهایت دنیای خاکستریه لیسا بهم نشون داد که میتونم بچگی که هیچوقت نداشتمو زندگی کنم.



من یه متظاهر تربیت شدم و هربار با کوهی از نقش های و ماسک ها به لیسا آسیب زدم...ولی لیسا که قرار نیست مثل من باشه نه؟ اون نباید دنیای منو لمس کنه. لیسا لیاقته بهترینا رو داره نباید هیچوقت چنین زندگی ظاهری رو تجربه کنه.



"آماده ای؟" جیسو که چیدن برگه ها رو روی میز تموم کرده بود توجهمو به خودش جلب کرد


"آره" نفس عمیقی کشیدم و امید وار بودم که بتونم انجامش بدم.


"پس بیا انجامش بدیم" با لحن پر انرژی گفت و چند ثانیه بعد در باز شد...کاش منم میتونستم به اندازه ی جیسو انرژی داشته باشم، اینو میخوام ولی تا وقتی که نهوع به گلوم فشار میاره نمیتونم انرژی داشته باشم حتی نمیتونم راحت حرف بزنم.



تعظیم کوتاهی کردم "ممنونم که اومدید" همونطور که انتظار داشتم هیچ جوابی نگرفتم.


"انگار موفق شدی از هرزه بازیات پول دراری" صدای آشنا و پر انرژی بلند شد، سرمو بلند کردم و با سویون مواجه شدم. گاهی واقعا دلم میخواد بمیره، اون عوضی...لعنت بهش اینجا همه نابودی منو میخوان همه ی کسایی که توی این اتاقن میخوان از طریق من کمپانی رو از چنگ مادرم بیرون بکشن.



"خانوم جئون فکر نمیکنم اینقدر آماتور باشید که قبل از شروع همچین بحث بی مزه و مسخره ای رو راه بندازید"


کسی که انتظار نداشتم ازم دفاع کرد...مادرم! به هرحال هیچی عوض نشده اون هنوزم از لیسا متنفره ولی نه از من...شاید!



جیسو با جسارت و رسما شروع کرد "همونطور که همین الانشم میدونید سهاممون داره توی یه روند فوق العاده پیش روی میکنه، این درصد سودی که ما پشت سر گزاشتیم خیلی بیشتر از قبله و البته من با شرکتی که جنی تبلیغات اونا رو انام داده قرار داد بستم و ما از اون بخش هم سود فوق العاده ای رو بدست آوردیم"

jenlisa | memories | Completed Donde viven las historias. Descúbrelo ahora