28_im breaking down

276 46 68
                                    

Pov: nayeon
فکر میکردم همه چی رو تحت کنترل دارم و همینطور هم بنظر میرسید ولی این طور نبود.
ضربه ی محکمی به در دفترم کمی منو از جام پروند.
"افسر جونگیون هستم از اداره ی پلیس و حکم بازداشت ایم نایون رو دارم" توی یه لحظه تمام توانمو ازدست دادم، نمیتونستم هیچ حرکتی کنم...چی؟

در با شدت باز شد و یه دختر با موهای نسبتا کوتاه با چندتا پلیس دیگه وارد شدن، اون دختره لعنتی رو دیده بودم. همش تقصیر اون بلوندیه هرزس.
"شما حق دارید اسه خودتون وکیل بگیرید و هرچیزی که بگید در دادگاه علیه تون استفاده میشه." با پوزخند گفت و هندکافشو ازکمر شلوارش جدا کرد.

"میشه بدونم چی شده؟" طلبکارانه از جام بلند شدم
"تو خودت اینو بهتر میدونی حروم زاده" قبل از اینکه بتونم دفاع دیگه ای از خودم کنم مچ دو دستمو توی هندکاف گیر انداخته بود "لعنت بهت مگه مجبوری دستامو از پشت ببندی"
هول کوتاهی بهم داد و یهو پشتمو به سینش پرس کرد "نکنه عادت داری به تخت بسته شی" چشمام گشاد شدن، اون به عنوان یه پلیس خیلی بی ادبه.

ترجیح دادم سکوت کنم، میدونم که سر و صدا قرار نیست چیزی رو درست کنه پس بهتره صبر کنم و قبل از هرچیزی با وکیلم صحبت کنم.

اون پلیسه دیوونه با حرص منو بیرون از بار کشید و  جوری منو توی ماشین هول داد که برای یه لحظه احساس کردم شونمو شکست.
"لعنت بهت درست رفتار کن حروم زاده"
در ماشین رو محکم کوبید "توهین به مامور پلیس! واسه خودت بیشتر دردسر درست نکن"

این لعنتی فقط میخواد دردسرای منو بیشتر کنه.
توی مسیر تا حد امکان دهنمو بسته نگه داشتم، نگاهم روی اون دختر بود...چشماش از ذوق برق میزدن، انگار که تمام عمرشو منتظر این لحظه بوده.
در عین خونسردی توی روندن جوری پیش میرفت که معلوم بود میخواد خیلی زود برسه.

اون حروم زاده ها رو از کارشون پشیمون میکنم.
باید این موضوع درست شه و اگه نتونم درستش کنم اون لعنتیا رو نابود میکنم. اونا چیزای زیادی برای ازدست دادن دارن و میتونم به راحتی همه چیشون بگیرم.

دو ساعت تمام توی بازداشتگاه بخاطر وکیلم علاف شدم...اون لعنتی اصلا میدونه کی باید بیاد سر کارش یا نه، البته علاوه بر اون دو ساعت نیم ساعت رو صرف خوندن چرت و پرتای پرونده کرد، اون چرت و پرتایی که شوهوا واسم توی پرونده ریده.

"این از همیشه جدی تره و پای کلی اتهام وسطه" جین یونگ درحال توضیح دادن بودن که چقدر وضعیت بده
"پارک! من میدونم قضیه چیه، بهم بگو چطور قراره درست شه" حین گفتن کلمات تقریبا روی میز خم شده بودم
"یه جورایی غیر ممکنه" نمیخوام از وکیلم اینو بشنوم، لعنتی برای فتن این پول نمیگیره.
"باید درستش کنی" نگاهه کوتاهی به برگه ها انداخت و دوباره نگاهشو به من برگردوند "تمام تلاشمو میکنم...دادگاه بخاطر پافشاری های پارک چهیونگ فردا برگذار میشه"

jenlisa | memories | Completed Where stories live. Discover now