Pov:rose
اون بهم وقت هیچ کاری رو نمیداد من حتی وقت فکر کردن هم نداشتم.
"جیسو مامانم عادت داره چند بار سر بزنه که مطمئن شه همه چی خوبه نمیتونیم..." دوباره لباشو روی مال من فرود آورد و اجازه نداد حرفمو تموم کنم.قلبم دیوونه وار میزد؛ نمیدونم دلیل تند زدن قلبم نگرانی بود یا هیجان. این نگرانی مور مورم میکرد انگار که واقعا نیاز داشتم این جوری نگرانه چیزی باشم. قلبمو به تاپ تاپ مینداخت و وادارم میکرد نفس نفس بزنم. پشتم با ضربه ای در رو لمس کرد و باعث ایجاد تقه ی نسبتا بلندی شد.
بخاطر برخورد با در بین کتفام کمی تیر کشید که از ته گلو ناله ای کردم. لبای جیسو وحشیانه زبونمو بین خودشون فشار میدادن و دندوناش برای کشیدن پوست لبم لحظه ای تردید نمی کردن.
"اهه جیسو..." بار دیگه حرفمو قطع کرد. این بار استخون فکمو محکم بین انگشتاش گرفته بود. اون قدش کوتاه تر از من بود ولی با این حال جوری برای دیدنم چشماشو تیز میکرد که انگار من خیلی کوچیک تر از اونم و در مقابلش نمیتونم کاری کنم...واقعا هم نمیتونم."از کی تاحالا وقتی دارم باهات بازی میکنم به اسم صدام میکنی؟" با محکم تر کردن فشار انگشتاش و بالا کشیدن فکم پرسید.
"م...متاس..متاسفم" سه انگشتش فکمو قفل کرده بودن و انگشتای دیگه به گلوم فشار میاوردن که توان درست حرف زدن رو ازم میگرفت.با رها شدن فکم شروع به سرفه کردم. جای ناخوناش پوست اطراف خط فک و گلومو میسوزوند؛ به گمونم از خودش رد واضحی گزاشته باشه. همونطور که گلومو نگه داشته بودم نگاهمو برای دیدن جیسو بالا کشیدم. با نیشخند بهم نگاه میکرد انگار که خیلی از دیدن اینکه وضعم چقدر تاسف باره لذت میبرد.
نگاهم روی چشماش که با سرمه مشکی شده بودن قفل شد. یه جورایی منو میترسوند انگار که تمام محبت همیشگیشو کنار گزاشته بود و حالا فقط میخواست از داشتن من برای نیازای خودش لذت ببره.
"نشنیدم اشتباهتو درست کنی" انگشت اشارش از گلوم بالا کشیده شد و چونمو بالا داد.
"متاسفم مامان..." نگاهمو برای شکستن ارتباط چشمی به گوشه اتاق دادم "مامی" برای اینکه مامان صداش کنم احساس ارامش همیشگی رو ازش نمیگرفتم. رفتاراش و موقعیتمون منو توی تنش قرار میداد و همین تنش باعث میشد دست و بالمو بسته شده پیدا کنم.این وضعیت با وجود آزار دهنده بودن منو به وجد میاورد و میتونم بگم باعث میشد احساس نیاز کنم. بدنم میخواست از این بند فرار کنه ولی جیسو مانع میشد و همین باعث انقباض تک تک عضلاتم میشد. این انقباضات کمرمو صاف و رونامو به هم نزدیک نگه میداشتن.
"روی. تخت. خم. شو" کلمات رو تک به تک به زبون میاورد و باعث میشد نفسم توی گلوم حبس شه.
دو کف دستمو روی تخت گزاشتم و سعی داشتم با خم کردن زانوهام باسنمو از روی هوا موندن دور کنم.
"روی زانوهات پارک" وایسا چی؟ میخواد منو این جوری بفاک بده؟ فک میکردم فقط قراره اسپنک شم.
"ولی...من تاحالا از پشت بفاک...نرفتم" حنجرم موقع بیان کلمات میلرزید.
با برخورد لگدش به پشت زانوهام محکم روی اونا فرود اومدم و دردش تا بالای رونم کشیده شد.
"اههه جیسو لطفا" تقریبا فریاد زدم. گلوم بخاطر داد زدن گز گز میکرد.
![](https://img.wattpad.com/cover/344634480-288-k215012.jpg)
ESTÁS LEYENDO
jenlisa | memories | Completed
Romanceدنیای خاطر غوطه ور در شهوت و درد... رویا های ازدست رفته... یه شروع دوباره... {تکمیل شده}