15_gray love

354 55 37
                                    

Pov:rose
با اشتیاق به شکنجه دادنه من ادامه میداد، زبونه گرمشو از گلوم بالا میبرد و گاهی آروم پوستمو دندون میگرفت. بدنم کم کم میلرزید، اوه خدای من اون واقعا خوب میدونه چطور میتونه منو دیوونه کنه.
همونطور که روی گردنم از سمتی به سمت دیگه مارک میزاشت شروع به باز کردن دکمه های لباسم کرد، یهو درد شدیدی رو جایی بین گردن و شونم حس کردم که بی اختیار نالمو بیرون دادم.
"چرا بهم نمیگی چی میخوای ها؟ فک کردی میتونی برنده ی این بازی باشی"

فکمو فشار دادم، قرار نبود التماس کنم، قرار نبود این بازی رو ببازم. نمیتونم بهش بگم نیاز ندارم چون بی شک به محض فاصله دادن لبام ناله میکنم و لو میرم بهتره فقط دهنمو بسته نگه دارم.
"اصلا خوشم نمیاد که داری مقاومت میکنی دختره بد"
پیرهنمو از شونم پایین کشید،ناخوداگاه کتفمو بالا کشیدمنو بهش کمک کردم، لعنتی همین الانشم بدنم تسلیم شده ولی دست کم به زبون نیاوردم که چقدر بهش نیاز دارم. میدونم این جوری ممکنه واسم عاقبته خوبی نداشته باشه ولی سرکش بودنو دوست دارم.

لمسای نرمش به همراه گرمای انگشتاشروی شکمم حرکت میکردن و اشکال تصادفی رو روی پوستم رسم میکرد. به آرومی دستشو به نیم تنم که محکم سینهامو گیر انداخته بود رسوند. آروم روی سینه ی راستم دایره های تصادفی میکشید
"ازم بخوا لمست کنم..."
فشار آرومی به سینم داد "تاا ازم نخوای نمیتونم کاری کنم"
بالاخره لبامو فاصله دادم، نفسه گرمم به سرعت از گلوم بیرون کشیده شد.
"لمس..م..ک..کن"
همین الانشم پارچه ی روی تختو توی مشتم گرفتم، درده بین پاهام داره بیشتر و بیشتر میشه.
"نه نه این جوری نمیشه شاید اصلا باید بیخیال شم"

خودشو عقب کشید که نا امید ناله کردم و بدنم در اثر ازدست دادن گرمای انگشتاش کمی لرزید
"نه نه...لطفا...لمسم کن التماس میکنم به فاکم بده، بهت نیاز دارم"
نیشخندی روی صورتش کشیده شد "خوبه...پیرهنتو درار"
کمی عضلاته شکممو منقبض کردم و خودمو بالا کشیدم، پیرهنمو با سریع تررین حالتی که میتونستم از تنم خارج کردم و دوباره خودمو روی تخت ول کردم.

با خونسردی انگشتاشو زیر نیم تنم میکشید، همین جوری نیازم بیشتر و بیشتر میشد. بالاخره نیم تنمو بالا کشید و برای در آوردنش دستامو بالا بردم، قبل از اینکه بتونم دستامو پایین بیارم اونا رو بالای سرم پین کرد.
میتونستم لمسه هوا رو حس کنم که باعث میشد نیپلام سفت شن، جیسو با ملایمت نیپلمو لمس کرد که بلافاصله به کمرم قوص دادم.
"بدنت خیلی سریع عکس العمل نشون میده"
اوه لعنتی میدونم، من هیچ کنترلی روی خودم ندارم مخصوصا وقتی که موضوع جیسو باشه.

همونطور با خونسردی به نیپلم توجه نشون میداد، برای کنترل کردن بدنم محکم پاهامو به تخت فشار میدادم. به آرومی نیپلمو میکشید و بین انگشتاش فشار میداد، خیلی خونسرد بود خیلی آروم عمل میکرد. من کاملا برخلافه آرامشه جیسو به خودم میپیچیدم. اوه ذره ذره ی بدنم داره بهش عکس العمل نشون میده اون خیلی توی کارش خوبه.

نیپلمو بین انگشتاش چرخوند که بالاخره نفس نفسام جاشون با ناله عوض کردن. لعنتی دارم میسوزم واقعا نیاز به کمک دارم کمکی که فقط جیسو با فرو کردن انگشتاش توی حفره ی دیوونم میتونه بهم بده.
"خب خب بزار بشنوم که چقدر بهم نیاز داری بزار حسش کنم زودباش نیازتو به زبون بیار"
این کار واسم تقریبا غیر ممکنه، ذهنم حرف زدنو فراموش کرده. نمیتونم صدایی جز ناله تولید کنم.
"ب..به...ا...ن..گش..تات...ت..توی...خودم...اه...نی...نیاز..دارم...لطفا"

دستی که با اون منو قفل کرده بود از بازوهام پایین کشید، انگشتاش روی لبام متوقف شدن
"توی این یا..." دسته دیگشو بین پاهام فشار داد "اینجا"
ناله ای از روی نیاز کردم "هردو...لطفا"
چشماش درخشیدن "اول نشونم بده اون دستات چقدر میتونن شیطون باشن"
اوه گاد بدنم تواناییشو نداره بیش از حد دارم میلرزم.

دستامو به سختی بالا آوردم و به تیشرتش چنگ زدم، به سختی اون پارچه ی قهوه ای رنگو باالا کشیدم و جیسو هم کمی برای درآوردنش کمک کرد.
هرچقدر بیشتر دستشو به عضوم فشار میداد بیشتر به بدنم شوک وارد میشد. دستای لرزونمو دور بدنش قفل کردم، ساده ترین کار واسم بشدت سخت شده،کاملا تحت کنترلش قرار گرفتم. بالاخره موفق شدم قفله سوتینشو باز کنم، بیشتر از این نزاشت کار واسم سخت شه و اون پارچه ی مزاحمو کنار انداخت.
"چه دختره خوبی، حالا فک کنم لیاقته یه پاداشو داشته باشی"

درحالی که روی بدنم بوسه میزاشت پایین رفت و شلوار و لباس زیرمو همزمان پایین کشید. شکنجشو یه مرحله اتقا داده بود، این بار به آرومی به عضوه نیازمندم بازی میکرد. کمی سره انگشتاشو وارد کرد و باعث شد ناله کنم
"لطفا لطفااا"
همراه با بالا کشیدن خودن بدون هیچ مقدمه ای دو انگشتشو داخلم کوبید "این کوچولو زیادی خیسه"
منو وادار به جیغ زدن کرده بود، کم کم میتونستم رطوبت توی چشمام احساس کنم. برای شروع آرومک انگشتاشو حرکت میداد ولی زیاد طول نکشید که سرعتشو بیشتر کرد.

انگشتای دسته دیگشو به لبام فشار داد، نمیتونستم نفس بکشم میخواستم مقاومت کنم ولی به محض اینکه لبام برای ناله ای از هم فاصله گرفتن انگشتاشو توی دهنم هول داد.
"خودت اینو خواسته بودی پس دختره خوبی باش و اونا رو ساک بزن"

سرمو به نشونه تایید بالا و پایین کردم، برای تحمل کردن کاری که اون پایین میکرد با دوستم مچشو فشار میدادم.
با دقت زبونمو دور انگشتاش حرکت میدادم و اونا رو مک میزدم، جوری اونا رو لیس میزدم که انگار جونم بهش وصل بود. کم کم پلکام پایین میومدن که با عمیق تر فرو کردن انگشتاش سریع چشمامو باز کردم.

بدنم بخاطر کمبود اکسیژن تکون میخورد، پاهامو برای جنگیدن با میله شدیده رونام به نزدیک شدن به تخت فشار میدادم.
بالاخره انگشتاشو از توی دهنم بیرون کشید، تند تند نفس نفس میزدم، انگشتای خیسش روی لبم بازی میکردن، خیلی سریع جای انگشتاشو با لباش عوض کرد و با اشتیاق لبامو مک میزد.

درحالی که انگشتاشو داخلم حرکت میداد با انگشت شستش پوسیمو به بازی میگرفت.

jenlisa | memories | Completed Where stories live. Discover now