Pov:jennie
یه دوست جدید پیدا کرده بودم...این بهترین اتفاقه امروزمه! امید وارم اونم منو به عنوانم یه دوست ببینه نه رئیسی که باید به زور تحمل کنه و به کاراش برسه. برای قرار ملاقات با جیهوپ حسابی نگران بودم ولی دست کم یونگی رو کنارم داشتم. کاری که قراره انجام بدم واقعا موضوع مهمیه؛ من قصد دارم بعد از اون اتفاق خودمو با یه چهره معصوم به جامعه نشون بدم و شرکتو به بهترین حالت ممکن معرفی کنم. همه ی اینا برای کسی که از نظر اجتماعی مورد تنفر واقع میشه یه جورایی غیر ممکن بنظر میاد.توی یه کافه نزدیک به شرکت قرار گزاشته بودیم و البته من و یونگی بخاط نگرانی بیش از حدم زودتر اونجا بودیم. یونگی خودشو با یه نوشابه سرگرم کرده بود و من تمام مدت خیره به یه گوشه آینده های احتمالی رو تصور میکردم. افکارم منو از پا درمیارن و نگرانی بیش از حدم باعث میشه کارامو خراب کنم...توصیف هایی از یه آدم بی مصرف.
"میبینم ستارمون اینجاس" جیهوپ با صدای بلند درحالی که دستاشو از هم باز کرده بود اعلام حضور کرد. مثل همیشه یه کلاه مثل مثل کارگردانای کلاسیک به سر داشت و سراسر پر از رنگ بود.
"سلام" کمی برای احترام از جام بلند شدم و بعد با اشاره به یونگی ادامه دادم "ایشون مین یونگی همکارم هستن" سری به نشونه تایید تکون داد و سمت دیگه میز نشست."بری شروع کار میتونم بدونم که اون خانومی که توی اتفاق پیش اومده باهاتون بود میتونن باهامون همکاری کنن یا نه؟"
چرا هرجا که میرم باید اسمی از لیسا باشه؛ چرا باید همیشه بهش فکر کنم...این واقعا عادلانه نیست. نگاهمو برای مخفی کردن احساساتم به میز دادم.
"نه" سریع و ضعیف جواب دادم.
"خیلی خب. نظری چیزی؟" نمیتونستم روی کلماتی که به زبون میاورد تمرکز کنم...سرم گیج میرفت...
"گربه چطوره؟" یونگی به جای من جواب داد. بالاخره سرمو بالا آوردم.
"میتونیم تم گربه بدیم. به هرحال فک نکنم چیزی بهتر از گربه بتونیم پیدا کنیم که هم سکسی باشه و هم کیوت"جیهوپ کاملا تحت تاثر قرار گرفته بود و من...نمیدونم.
"این فوق العادس...یه زمان برای شروع کار بهم بدید" با انرژی حرف میزد و باعث میشد باور کنی امید هنوزم وجود داره.
"زودترین زمانی که بتونیم شروع کنیم!" بالاخره چیزی به زبون آوردم.
"همین الان!" چطور ممکنه.
یونگی برخلاف چهره بی حالت همیشگیش شروع به خندیدن کرد "میخوای بگی الان همه چی رو آماده داری؟"جیهوپ خودشو از پشت میز کنار کشید "البته فقط یه خورده کمک لازم دارم"
یونگی هورت بلندی به کمک نی و نوشابه کشید "اوکی بریم"
وات د هل؟ چرا کسی نظر منو این وسط نمیپرسه!؟از جام بلند شدم و دستی توی موهام کشیدم "کجا قراره بریم؟"
"اگه مشکلی ندارید خودم می رسونمتون" عالیه دیگه لازم نیست برای برداشتن ماشینم به شرکت برگردم.
سرمو به نشونه تایید تکون دادم. یونگی بالاخره به اجبار دست از چند قطره باقی مونده ته لیوانش برداشت و به دنبالمون راه افتاد.
YOU ARE READING
jenlisa | memories | Completed
Romanceدنیای خاطر غوطه ور در شهوت و درد... رویا های ازدست رفته... یه شروع دوباره... {تکمیل شده}