Chapter 4👘

308 96 135
                                    

هنوز پنج دقیقه نبود که به سختی تلاش میکرد بین آب گرم و سرد وان تعادلی پیدا کنه که در محکم عقب پرت شد و باعث شد تند زیر موجها فروبره:
-هووووی کجا میااااای؟
مرد بی اهمیت داخل شد و سمت قفسه های مرتب شده با محصولات چرخید.کای با خیالی کمی راحت تر آروم نشست و اجازه داد حداقل ترقوه هاش از سطح آب پیدا بشن:
-ازینا تو اتاق خودت نبود؟خوب میگفتی میدادم.







کیونگسو باز هم غرق سکوت دو قوطی مناسب به دست گرفت و چرخید:
-اینو میریزی تو آب و ده دقیقه بعد دوش میگیری.بعد ازاین اسکراب روی تمام پوستت استفاده میکنی تا اینهمه کدری شسته شه.
-چی چی؟یه شامپو بده من همه ی کارامو بااون میکنم.
بعد هم به طرز مسخره ای شروع به تکون دادن انگشت داخل گوشش کرد تا آب خارج بشه و باعث شد رئیس کفری تر بشه:
-هرکاری که گفتم میکنی!شامپو و ماسک مو رو همون طبقه ی کنارتن.موهات سوختن و خشکن.همه ی فرهاش بی حالتن.زودباش.






-مث اینکه من و واقعا با زنت اشتباه گرفتی آجوشی!همینطوری دیدی و پسندیدی!میخوای یه دور جراحی پلاستیک هم برم!
-خوبه سوادت به اونجا میرسه!
کای با دهان کجی براندازش کردو دستهای مرد محکم لبه های وان کوبیده شدن:
-اینو بدون که اصلا ابایی ندارم خودم بیام این تو و تا وقتی جون میدی بسابمت!
با عقب خزیدن گروگانش نیشخند رضایتمندی زدو ادامه داد:
-پس پسر خوبی میشی!








جوان باز هم بیحوصله موهای وز شده اش رو عقب زد:
-هه...بابااینا همش مسخره بازیه!مگه قراره چیکارم کنن؟
ابروی اژدها در همون حالت بالا پرید:
-گوشتت و برای کباب کردن خوشمزه و آماده میکنن!
درنهایت پسرک رو با همون دهان نیمه باز رها کردو بیرون رفت و لگد کوتاهی به در کوبید:
-زود تمومش کن!









روی تخت نشست و ساک کوچیک مهمان رو سمت خودش کشید.زیپ کهنه رو باز کردو خرت و پرت هارو کنار زد...دوسه دست لباس رو با حالت چندشی داخل همون سطل آشغال جلوی پاش پرت کرد و سنگ مرمر دفرمه،درخشان و کوچیک رو بالا آورد...کمی براندازش کردو مقابل نور گرفت...بنظر اصل میومد!پوزخندی زد و زمزمه کرد:
-ازیه دزد چه انتظاری داری!









جواهر رو داخل همون کیف پرت کرد و به جای قبل برش گردوند.درسته که ابله تر ازاین حرفها بنظر میومد اما باید هنوز با دقت زیر نظرش میگرفت.یه غریبه رو به خونه و حریمش راه داده و به اندازه ی کافی عقلش رو خاموش کرده بود!
در حمام که با احتیاط باز شد دستها رو به عقب روی تشک تکیه دادو منتظر موند تا کای که کم کم از حالت خنثی فاصله میگرفت و ازش متنفر میشد بیرون بیاد.از نوک موهای خیس تا نوک انگشتهای گاها زخم پاهاش براندازش کردو با کمی استفاده از مشامش راضی سر تکون داد.درست مثل یه انگشتر کهنه که جلاخورده بود به چشم میومد.کم نبودن مدلهایی که آژانسها قبل و بعدشون رو محض کیفیت کار براش هویدا کرده بودن.هرچند که این جوان هنوز خیلی راه داشت اما برای یه نمایش کوتاه تا همین حد کافی بود!










⌊ 🪞 🅹🅴🆁🅺&ⒿⓄⓄⓁⓎ 🪞 ⌉Where stories live. Discover now