آآآآآههههههه!!!دندوناممممممممم!
صدای نعره ی مرد اونقدر بلند بود که تکیون بیشتر به در اتاقک چسبید و چشمهای کای درشت شدن و سعی کرد حوله ی گرم رو باز به صورتش نزدیک کنه که اژدها با چشمهای بسته دستش رو کنار تخت کشیدو شونه ای که بعنوان اولین شی سخت به دست آورد رو سمت همسر دردسر ساز پرت کرد وبااینکه جوان که خودش رو مقصر میدونست گاردی نگرفت نتونست خوب نشونه بگیره!سرخوش که حالا اضطراب مجسم بود باز حوله رو به صورتش چسبوند و گونه ی دیگه رو با دست داغش فشرد و بین تموم فکرهای اون لحظه حس کرد انگشتهاش بطرز دلچسبی بین اون پوست نرم فرو رفتن و روش خم شد:
-بخاطر خدا داد نزن!یکم صبر کن الان آروم میشی.اگه پیدامون کنن مهلت نمیدن آدمای تو برسن!کیونگسو که امکانات و رسیدگی های مربوط به سلامتیش هیچوقت اجازه نداده بودن اینقدر درد بکشه باز کمرش رو بلند کرده محکم روی تشک کوبید و بیقرار غر زد:
-لعنت به تو لعنت بهت بدردنخوررر!درد میکنههه!
کای باز هم سعی کرد شماره ی تاعو رو بگیره و درخواست عجله کنه...از بدشانسی گوشی کیونگسو خاموش شده بود و این پسر فقط شماره ی همین دونفر رو سیو داشت و تا با خود محافظ ها ارتباط بگیره طول میکشید.اشغال بود!با عصبانیت گوشی رو زمین انداخت و تکیون که از لحظه ی ورودشون حتی مهلت پرسیدن پیدا نکرده بود نزدیک شد:
-من ازون مسکن ها دارم...میخوای؟
جوان تند سرچرخوند و چشم غره ای رفت:
-ببند دهنتو!همینم مونده معتادش کنم!
-احمق جون کی با یه دفعه معتاد شده؟تو خودت هزارتا چیز امتحان کردی!
-این مثل ما تو جوب به عمل نیومده!زپرتیه!-ببینم چی گفتییی؟
مشتهای کیونگسو بیحال باز هم به شونه و سینه اش کوبیده شد و کای کلافه حوله رو سمت دوستش پرت کرد:
-بازم داغش کن.
-آب گرم قطع شد.گفتم که بهت!
باعث این مصیبت محکم دستهای بیتاب رئیس که مشغول چنگ زدن و مشت کوبیدن بودن نگه داشت و روی صورتش خم شد:
-تا یه ساعت دیگه میرسن...تحمل کن...بعدش هرچی خواستی سر و کله ی من و له کن!خب؟
ایستاد و حوله رو کش رفت ونیم نگاهی به پشت بامی که اتاقک جدید تکیون روش قرار داشت انداخت ، بیرون رفت تا بتونه آب داغ جور کنه اما وقتی برگشت دوست خودسر کار خودش رو کرده بود و بطری کهنه ی آب رو از جلوی لبهای کیونگسو کنار میبرد!
-چه گهی خوردی؟
محکم تکیون رو کنار زد و پسر از خودش دفاع کرد:
-صداش کرمون کرد!تازه اگه آدمای بولداگ برسن پایین و این زنیکه لومون بده که بدتره!نگران نباش ساکت شد!
-خفه شو گوسفند!
شونه های رئیس که باز هم روی بالشت سقوط میکرد گرفت و تکون داد:
-کله خر تو برای چی خوردی؟
-درد...داره منو میکشه...دست بلند کرد بازهم به صورت کای سیلی بزنه اما بین دستهاش بیحال شد و پسرک ناخوداگاه محکم تنش رو به خودش چسبوند و به تکیون تشر زد:
-اگه بلایی سرش بیاد و بدبخت بشم پرتت میکنم جلوی سگای بولداگ!
-خفه شووو به من چـ...
باشنیدن صدای خنده ی مرد اخمهای هردو باز شد و سرخوش با تعجب بدنش رو فاصله داد...رئیس شاد وخمار دستی روی گونه ی بادکرده اش کشید:
-آخیش...خوب شدما!
نگاه دو پسر بازهم بهم افتادو روی صورتش برگشت...تکیون روی زانو خم شد و پرسید:
-من و ببین عموجون!واقعا خوبی؟
کیونگسو شیرین سر تکون داد و باز خندید:
-معلومه!
YOU ARE READING
⌊ 🪞 🅹🅴🆁🅺&ⒿⓄⓄⓁⓎ 🪞 ⌉
Romance↳🪭 Genres໑ ↲کمدی رمانتیک ~ درام ~اسمات~ازدواج قراردادی ↳🪭 Couples໑ ↲کایسو ~ هونهان~(کریسهو) ↳🪭 Summary໑ ↲برخورد یک عوضی زیرک ویک سرخوش ساده لوح درست مثل کوبش سیاه و سفیدو ترکیب تاریکی و روشنایی خیره کننده است! این داستان فرآیند تولد یک عشق از ا...