Chapter 15🥑

255 77 110
                                    

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


آستین شل و پفی پیراهنش رو بالا زد تا جلوه اش و روی رنگ پوستش ببینه و لبخند کمرنگی زد...یاد اولین روزی که کای رو به خونه آورده و بادیدن این سنگ بهش تهمت دزدی زده بود افتاد...حس خوبی سرتا پاش رو فراگرفت و نفس عمیقی با نوازش یشم کشید...
چقدر زمان گذشته بود که اون ولگرد رو اعصاب تبدیل به معنای حقیقی آرامش شده بود؟حتی وقتی هیاهو به پا میکردو ناسزاهاشون توی فضا به پرواز در می اومد،وقتی که رئیس وقت دستور دادن از دستش عصبانی میشد و اون دیوانه شروع به مسخره بازی و رقصیدن میکرد،وقتی جلوی بقیه وانمود میکرد ازش میترسه و داستانهای باور نکردنی از شکنجه شدنش تعریف میکرد تا کارمندهارو بخندونه...همه و همه احساس خوشبختی بودن که اتفاقا به نظرش دیرگذر حساب میشدن!چقدر عجیب بود که سالها خیال میکرد خوشبختی و احساس رضایت و کمال بسته به موفقیت و انباشتن پول و نهایت شهرت و احترامه!تمام عمرش هرچقدر بالاتر میرفت تنها حریص میشد و طمع بیشتر فقط اضطراب و اعصاب ناآروم به جا میذاشت و دستش هیچوقت به اون خوشحالی عمیق که بهش محتاجترین بود نمیرسید!
حالا با دست دراز کردن و اسیر کردن کسی که به نظرش نماد نهایت بدبختی و رذالت بود رنگین کمون به این خونه ی خشک و خاکستری راه پیدا کرده بودو حال و هوای اژدها دیگه آبی نبود!فقط کاش...
سر بالا آوردو چشمهای خیسش و چرخوند تا پیداش کنه و اینبار اون به بهانه ای کنارش باشه...شاید باید حسابی بغلش میزدو میبوسیدش و ناچارا مجبورش میکرد!چی میشد اگه ازاین قرارداد کمی دیگه سواستفاده کنه؟

بادیدن همسرش کنار لوهانی که متوجه نشده بود کی رسیده اما نگاه مشتاقش کمی گرفته شد و خوب دقت کرد...پسر با حرکت آروم لبهای سرخ برادرش و شنیدن اون کلمات نامشخص خنده هایی که کیونگسو فقط متعلق به خودش میدونست تقدیم لوهان میکرد و حتی دست به جابجایی کوسن های روی مبل رو برای راحت نشستنش میزد!بدون اینکه متوجه باشه اخمهای ریزش درهم بودن و غرق فکرو خیره به دستهای کای بود که لوهان نگاهش رو شکار کرد و پوزخندی زد!
هیولای بی عشق!معلوم نبود چی توی مغزش میگذشت!فقط بلد بود آدمهارو رها کنه و وقتی پی احترام و توجه از کس دیگه ای رفتن لهشون کنه!یه ضعیف کش به تمام عیار!یه برادر کش حیله گر که مدام عیب و نقصی که برادر بیچاره نقشی در ایجادش نداشت به سرش میکوبید و عقده های خودش رو ارضا میکرد!
"حسودیت شده؟واقعا؟یعنی من و انقدر کثیف میبینی؟باشه!بذار منم همونی باشم که تو اینطور متهمش میکنی! خسته شدم بس که خواستم ثابت کنم خوبم و سعی میکنم نیمه ی پر لیوان رو ببینم!آه...سهون بیچاره!چطور تونسته تورو تحمل کنه و محبت به خرج بده؟"

⌊ 🪞 🅹🅴🆁🅺&ⒿⓄⓄⓁⓎ 🪞 ⌉Where stories live. Discover now