Chapter 33☔

351 73 196
                                    

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


پوستر از عزیزترینAT

لطفا داستان رو با ووت دادن به جایی که لایقشه نزدیک کنید💪🏻

-همین الان خواهرش و خبر کن!
هردو با اخمهای کلافه به سالن برگشتن و کریس متوجه غیبت کیونگسو و خانواده شد و سریع به کارآموز قدیمی خودش دستور داد:
-ازاینجا به بعدش به عهده ی توئه تاعو!نذار زحمات رئیست به باد بره!
دستیار با استرسی که سعی داشت پنهانش کنه مطمئن سر تکون داد و کریس بی اهمیت به توجهاتی که بهش جلب میشد تا برای سوالات بیشتر گیرش بندازن تقریبا سمت پشت صحنه دوید و باتوجه به متمرکز شدن مدلها و کارمندها نزدیک یکی از اتاقها به همون سمت هجوم بردو به محض کنار زدن در فهمید دیگه نمیتونه سر قولش بمونه و با تظاهر به بیتفاوتی سراغ چمدونی که برای پرواز امشب بسته بود بره!


نگاه سیاه کیونگسو که رنگ به رو نداشته بهش افتاد و چشمهای باقی اعضا که تا این اتاق دنبالش کرده و حالا به ردیف مقابلش بودن به پشت چرخیده متوقف شدن!دررو کوبیده نفس نفس زنان از کنار لوهان رد شد و بدون مکث سیلی ای روی صورت سهون نواخت و دست برادرزاده روی سینه اش نشست:
-به خودت بیا دایی!
مدل که متوجه عمق و فشار ماجرا بود به سختی خودش رو کنترل کردتا جوابی نده و کریس انگشتهای لوهان روی پیراهنش رو محکم فشرده معلق درهوا نگه داشت:
-من به خودم بیام احمق؟آخه تو چطور هنوز اجازه میدی این کنارت بایسته؟تو هیچی تو وجودت نداری؟اگه واقعا این بی لیاقت و دوست داری و نقشه هم از آن خودته چطور اینقدر پستی که ازش برای انتقامت استفاده کنی؟حالا اگه این موجود و یه بی اختیار و غلام حلقه به گوش حساب کنیم که خودش ذره ای شرافت نداره!
پسر که عرق سرد و عجیبی روی پیشونیش نشسته بود بدون اینکه به چشمهاش نگاه کنه دستش رو پس گرفت و همراه با عقب رفتن خودش ساعد سهون رو هم فشرده سمت در هل داد:
-اگه ما احمق و بی اختیاریم از سمت دیگه بازجویی کن!...

اینبار هه کیو دنبالش نکرد و شوکه با نگاه شکنجه گر و زبانی که بند اومده بود به پسرخونده که خیره به زمین محکم روی بازو و شونه ی چپ دست میکشید خیره موند...از وقتی که وارد فشن شو شد تا چنددقیقه ی پیش حس خوش و تحسینی که سالها نسبت به مرد داشت به دور تن خزیده و به دنبال روزنه ای بود تا باز به سینه اش ورود کنه!این مدت بااینکه خودش رو تسلیم میل لوهان نشون میداد، روزشماری برای نابودی رویای جوانی رو طی میکرد و وقتی متوجه شد این مرد تونسته باز هم به کالبد روبه مرگ یونگ نفس تازه ای بده اعتراف کرد که این فقط و فقط از عهده ی کیونگسو برمیومد و بس!خوب یا بد اون این بچه رو بزرگ کرده بود!اراده ی آهنینش رو به همراه هم پرورش داده ساخته بودن!اولین بار مادری رو با نگاه های غریب و ترسیده کیونگسویی که هرگز اون خونه رو متعلق به خودش ندونست تجربه کرد،هرچند هیچوقت نتونسته از مرحله ی سرپرستی جلو بره و کسی باشه که بادلهره از رعد و برق یا خواب بد یا ترس از تاریکی صدا زده بشه و امنیت بده!
مدتی که اتفاق چندسال پیش دوباره بازیابی شد خشم و حرص فراوانی وجودش رو تسخیر کرده بود و ذهنش حامل توهین و تهمت های گوناگونی به کیونگسو شد و شاید میشد اونها رو جوری توجیه کرد! اما دیگه نمیتونست باور کنه این مجمسمه ی غرور و عزت اینطور خودش رو بخاطر پارتنری که با فضاحت اززندگیش بیرون پرت کرده کوچیک کنه!اون خشم و خروشی که با احتمال آسیب دیدن همسرش نشون داد کجا و این حرکت زشت کجا!

⌊ 🪞 🅹🅴🆁🅺&ⒿⓄⓄⓁⓎ 🪞 ⌉Where stories live. Discover now