Chapter 20 🐉

281 69 67
                                    

با تمسخر پسر رو که جدیت چهره اش با دیدن لوهان پشت سر رقیب جا خورده بود برانداز کرد و با تکیه دادن دستش به در رشته ی نگاهشون رو پاره کرد:-تو اینجا چیکار میکنی؟اون لابی من احمق چرا بهم خبر نداد؟هه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

با تمسخر پسر رو که جدیت چهره اش با دیدن لوهان پشت سر رقیب جا خورده بود برانداز کرد و با تکیه دادن دستش به در رشته ی نگاهشون رو پاره کرد:
-تو اینجا چیکار میکنی؟اون لابی من احمق چرا بهم خبر نداد؟هه...البته از تو بعید نیست دزدکی اومده باشی خیابونی!
بااینکه انتظار طوفان داشت اما کای قدمی جلواومد و رخ به رخ هم ایستادن و چشمهاش همون حس عجیب روی ران وِی فشن شو رو بهش نشون دادن:
-منو ببین بچه قرتی!خوب میدونم داری چه غلطی میکنی!این دماغ بیریختتو از زندگی کیونگسو میکشی بیرون یا هیچ شک نکن که اینبار مشتمو جای درستش میخوابونم تا قیافه ات دیگه شکل آدم نگیره!


دستی که برلیانهای ریز حلقه ی سفیدرنگ روی انگشتش میدرخشید مشت کرده درست کنار صورت مرد بزرگتر گرفت و بالاخره صدای بهم ساییده شدن سهون بادیدن این صحنه شنیده شد!دستش بلافاصله از کنار بدن بلند شد تا به یقه اش چنگ بندازه که لوهان خنثی اش کرد!:
-تو کدوم حیوونیـ...
-سهون!صبر کن!
ابروی کای بالا پریدو پوزخند زد:
-زورنزن خوشگله!بخواد تکونی هم به خودش بده عرضه ی چپ و راست کردن منو نداره!
نگاه عصبی مدل باز به چشمهاش برگشت اما پسر ظریفتر خودش رو به زور بینشون جا دادو به چارچوب چنگ زد تا تعادلش رو بدون عصا حفظ کنه:
-کای اصلا این طرز برخوردت درست نیست!فکر نمیکردم همینطوری به بقیه توهین کنی!


چشمهای مبهوت و ساده ی جوان به صورتش افتاد:
-تو چی داری میگی لوهان؟هیچ میدونی این آدم کیه؟دیروز و کاری که کردو فراموش کردی؟تازه تو خبر نداری چقدر عوضیه!
پسر دست سهون رو با فشار مخصوصی رها کرد تا بهش نشون بده نباید چیزی بگه!:
-متوجهم چی میگی...من..من خودمم بهمین خاطر اینجام!اما سهون هم تقصیری نداشته...خبرنگاراـ...
جوان پوزخندی زد:
-خب تابلوئه که دروغ بلغور میکنه که در بره!اما من از کاراش خبر دارم!حتی برای منم تله گذاشته تا برادرتو ناراحت کنه!معلوم نیست چه گهی به زندگی کیونگسو زده حالا بازم داره عذابش میده!اما خیال کرده با هالو طرفه!
چشمهای خطرناکش باز به سهون که بااخم و تحقیر بهش زل زده بود افتاد:
-دیگه من هستم!به هیچ سگی اجازه نمیدم دنبالش راه بیفته و فکر کنه میتونه بترسونتش!پس هروقت یادت رفت اون کیه و چطور میتونه جلوت وایسه یاد من بیفت و گمشو عقب!

⌊ 🪞 🅹🅴🆁🅺&ⒿⓄⓄⓁⓎ 🪞 ⌉Where stories live. Discover now