با نفس عمیق و عزم محکمی پنت هاوس رئیس رو ترک کردو بااینکه بارها با خودش تکرار کرده بود بین این دونفر قرار نگیره تا آرامش خودش و زنی که برای آینده انتخابش کرده بود بهم نریزه،نتونست بیشتر ازاین مقاومت کنه!
یک راست به سمت خونه ی جی هیون رانندگی کردو وقتی رسید حقیقتا کمی مضطرب بود!این چند وقت رفتار دوست دخترش با اعتماد به بی طرفی تاعو گذشته از خستگی و حساسیت هاش خیلی بهتر شده بود،هرچند که فقط تلفنی درارتباط بودن...همونطور که خونه و محله رو برانداز میکرد نفس عمیقی کشید...شاید اونقدراهم فکر میکرد بد پیش نمیرفت!جلوی کافه پارک نکرده بود تا خبر رسیدن این ماشین گرون قیمت دیرتر از روزهای دیگه به زن برسه...قبل ازاینکه وقت تلف بشه سریع چندبار به ضرب زنگ کهنه رو فشردو بالاخره کای با حوله ی کوچیکی روی سرش درو باز کردو اینبار دستیار هم از دیدنش متحیر شد!خب با توجه به حجم ورزش روزانه قبلی طبیعی بود کمی از بدنش رو تحلیل رفته ببینه اما بنظر میومد وزن جوان هم مثل همسرش بیش از حد کم شده!پشت لب و چونه ی سبز شده اش،از همه بدتر موهای به شدت کوتاه شدهاش! اجازه نمیدادن تصویر اون بچه ی شاداب و گرمای براق صورتش رو به یاد بیاره!چقدر بزرگتر به نظر میومد!امروز یک جفت چشم مرده و بیمار دیگه هم مقابلش دید...
-هیونگ؟
بااخم کای متوجه شد بیش از حد تابلو وا رفته!چندبار پلک زدو سعی کرد لبخند سستی به لب بیاره:
-چطوری پسر؟
جوان آهسته سر تکون دادو حوله رو پایین کشیده قدمی عقب رفت.تاعو سریع داخل شده خودش درو بست و سعی کرد باز به حرفش بیاره:
-آه...آرنجت خوبه؟بازش کردی؟
بازهم با زبان بدن پاسخ شنید...نگاهش رو از اون دو انگشت که هنوز پانسمان داشتن گرفت و همونطور که کفشهاش رو در می آورد ناسزایی بی هدف زیر لب زمزمه کرد...کای که متوجه نشده بود ترسیده و ناگهانی بازوش رو گرفت:
-چیه؟کیونگسو چیزیش شده؟وقتی تاعو مشکوک و متعجب دلهره اش رو تماشا کرد لب به دندون گرفت و عقب کشید...مرد با سرزنش سر تکون دادو وارد هال کوچیک شد:
-تو یه نگاه به خودت بکن!اونو ضربدر صد کنی میشه کیونگسو!حالا بنظرت چیزیش هست یانه؟
جوان بی حرف سمت آشپزخونه رفت اما مرد دستش رو گرفته سمت کاناپه کشید:
-بیا بشین!
-میخواستم براتـ...
-هیچی نمیخوام!باید سریع صحبت کنیم و من برم!
کای کلافه کمی خودش رو کنار کشید:
-من حرفی ندارم هیونگ!همه چیز و به خودش گفتم.
و درحالیکه هنوز خودش هم باور نکرده بود محتاط ادامه داد:
-دیگه تموم شد...
تاعو پوزخندی زد:
-یعنی واقعا خیال کردی اون منو فرستاده سراغت؟اون هنوز کیونگسوئه ها!
YOU ARE READING
⌊ 🪞 🅹🅴🆁🅺&ⒿⓄⓄⓁⓎ 🪞 ⌉
Romance↳🪭 Genres໑ ↲کمدی رمانتیک ~ درام ~اسمات~ازدواج قراردادی ↳🪭 Couples໑ ↲کایسو ~ هونهان~(کریسهو) ↳🪭 Summary໑ ↲برخورد یک عوضی زیرک ویک سرخوش ساده لوح درست مثل کوبش سیاه و سفیدو ترکیب تاریکی و روشنایی خیره کننده است! این داستان فرآیند تولد یک عشق از ا...