آقای شوآن به زحمت تن تپلش رو حرکت داد و به عقب چرخید و چشمهای درشت شده اش نشون داد قراره انگشت اتهام رو به سمت جوان دراز کنه اما بالای اون خنده ی ساده و متعجب نگاه خطرناک پسری بود که به وقت تودهنی زدن به قدوقواره و قدرت طرف مقابل توجهی نمیکرد!پس سکوت کردو ناچارا به دست گندمگونی که تازه وارد سمتش دراز کرده بود چنگ انداخت:
-چیزی نیست...آه...فکر میکنم زمین کمی لیز بود!
فریادی بر سر نزدیکترین پیشخدمت هم کشیده شد و قائله ختم!اما نگاه تهدیدگر رئیس چهره ی کای رو ترک نکرد!جوان که به جلد همیشگی برگشته بود شونه ای بالاانداخت:
-نمیخوای که بقیه فکر کنن چقدر هولی؟شوهر کردی که دیگه هیز نباشی!برای اولین بار کیونگسو اونقدر بهش نزدیک شد که پیشونیش در نزدیک ترین فاصله با لبهای سرخوش قرارگرفتن و غرید:
-چندلحظه پیش بهت گفتم چه غلطی نکنی؟
کای لب باز کرد تا حقیقت رو بگه اما مرد با نفرت ادامه داد:
-فقط خفه شو که به محض رفتن ازاینجا بیچاره ات میکنم!
منتظر پاسخ یا دهن کجی بود اما نگاه جوان بدون تغییر و ساکت بهش خیره شد و اژدها کفری رو گرفته با نیشگونی مخفی از پشت ساعدش فهموند که دیگه نمیتونه از گره شدن دستهاشون فرار کنه و سمت مقام های مهم تر کشیدش تا خداحافظی کنن و وقتی که با خروج از راهروی سالن مشغول صاف کردن پالتوی چرم قهوه ای بودو با به یادآوردن نگاه دلخور شوآن به مجازات سختی برای همسرش فکر میکرد مقابلش زوج عجیب امشب که از یادبرده بود رو دید و باز هم شوکه شد!
نگاه لوهان که بهش افتاد با کت سهون که بهش بخشیده شده بود تند لابی رو طی کرده سمت برادرش رفت:
-هیونگ!دیگه داشتیم میرفتیم.چه خوب که اومدی!
اخمهای سنگین چهره ی بزرگتر رو درهم کشیدن و پلکهای نیمه باز مرد به زحمت باز شد و نگاهش به چهره ی معشوق سابق افتاداما سهون که مشغول چشم غره رفتن به تنها مرد از همه جا بیخبرجمع بود که درگیر بالا کشیدن زیپ کتش چندقدمی عقب مونده، متوجهش نشد!لوهان همچنان با لبخند دست دراز کرده و منتظر بود که اژدها بالاخره با همون نگاه بدی که تحت کنترلش نبود براندازش کرد و با دیدن عصا پوزخندی زد و نفسش رو از حس بدی تند کرد!منصرف شده بود که بالاخره کیونگسو انگشتهای بسیار ظریفش و لمس کرد:
-این وقت شب تو اینجا چیکار داری؟
برادرکوچکتر باز هم سعی کرد ناراحتیش رو نشون نده:
-اشکالی داره؟فکر میکردم خوشحال میشی!
مرد که از حس حسادت و خطر به زیبایی اغواکننده اش متنفر بود چانه اش رو بالاتر برد:
-معلومه که آره!تو بااین آدم چه ملاقاتی میتونی داشته باشی؟هرچقدر هم که تنها و بدبخت و تنها باشی نباید به هر آشنایی دست بندازی!سهون با دندون غروچه ای لب باز کرد اما لوهان مثل همیشه با آرامش پلک زدو با صدای نرمش هردو رو به سکوت وادار کرد!:
-کاملا درسته هیونگ عزیزم. اما من به واسطه ی تعریف و احترامی که شما و مادرم برای اوه سهون شی و خانواده اش قائل بودین و ارزشی که داشت این دوستی و مناسب دونستم.همونطور که خودت میدونی روابط شخصی هرکدومتون نه به بقیه مربوطه و نه باید روی روابط دیگه تاثیر بذاره!
YOU ARE READING
⌊ 🪞 🅹🅴🆁🅺&ⒿⓄⓄⓁⓎ 🪞 ⌉
Romance↳🪭 Genres໑ ↲کمدی رمانتیک ~ درام ~اسمات~ازدواج قراردادی ↳🪭 Couples໑ ↲کایسو ~ هونهان~(کریسهو) ↳🪭 Summary໑ ↲برخورد یک عوضی زیرک ویک سرخوش ساده لوح درست مثل کوبش سیاه و سفیدو ترکیب تاریکی و روشنایی خیره کننده است! این داستان فرآیند تولد یک عشق از ا...