اژدها پشت چشمی برای تصویر نازک کردو دستش رو عقب کشید تا لیوان رو باز به لبهاش نزدیک کنه.آره خب!نازپرورده ی امپراطور شاید همچین جان فدایی گیرش میومد که معشوقشو روی سرش جا بده و تاج و تخت و کنار بذاره!چه شانسی داشت که اون زمان اینطور خوشبخت شده بود!
حالا این رئیس و بخت کورش چی نصیبشون شده بود؟یه شیرین عقل که تا پای جون حرصش بده و چشم بسته حرف مفت بزنه که مرد با مرد نمیشه و هزار تا مزخرف دیگه رو قبول داشته باشه!باز هم با حسودی به محافظ که دقیقا بینی و خط فک همسر سرخوشش رو داشت نگاه کردو کفری تا آخر لیوان رو سر کشید.صدای خفه و خوابالودش رو به شاهزاده بلند شد:
-چیه؟خیلی جلوی نیشت و گرفتی که تا بنا گوش پرواز نکنه؟حق داری!احتمالا تو تهدیدش نکردی اینطوری شونه هات و بچسبه!هوفی کردو رو گرفت که کای رو با نگاه مشکوک و خنگ مقابلش دید و جا خورد:
-با کی حرف میزنی؟
پسرک چشمهاش رو مالیدو پرسید و قدمی جلواومد که مثل همیشه میز مقابلش رو ندید و با درد ساق پا روی مبل افتادو اغراق شده شروع به آه و ناله کرد...کیونگسو کلافه خودش رو جلوکشیدو بالاخره از روی کاناپه نرم پایین اومد تا بالای سرش بایسته:
-تو چه مرگته؟گوشه ای نمونده که تو بهش نخوری!صبحها هم که فقط تلفات میدی!ببینم نکنه چشمات مشکل داره؟
کای درجا ساکت شدو بااینکه پاش لق میزد ایستاد:
-چرا عیب میذاری روم!؟این چشمها سه تا سور به عقاب میزنن!خیال نکن چشمهات کل صورتتو گرفته خیلی چیز خاصی هستی!
مرد پوزخندی زدو دست به سینه شد:
-حالا چرا افتادی به شبگردی؟
لبهای پسر غنچه شدن و به گوشه ی دیگه ای خیره شد:
-شکمم قارو قور میکنه!
رئیس جلوی لبخندش رو گرفت و مکثی کرد:
-راه بیفت یجوری این چاه بی انتهارو راضی کنیم!
ابروهای کای با رد شدنش بالا رفت اما فکرش رو زیاد مشغول نکردو وقتی به روشنایی ورودی اشپزخانه ی بزرگ نزدیک شدن نور ضعیفی که نانا برای جوان روشن میگذاشت روی سر رئیس افتاد.چشمهای همسرش از موهای حجیم و روشن که حتی اسم رنگ فوق العاده اشون رو هم نمیتونست حدس بزنه به گردن باریک و پوست براق بدنش که از یقه ی شل شده ی ربدوشامبر ساتن ابریشم مشخص بود،رسیدو سیبک گلوش با صدای واضحی بالا و پایین رفت!
YOU ARE READING
⌊ 🪞 🅹🅴🆁🅺&ⒿⓄⓄⓁⓎ 🪞 ⌉
Romance↳🪭 Genres໑ ↲کمدی رمانتیک ~ درام ~اسمات~ازدواج قراردادی ↳🪭 Couples໑ ↲کایسو ~ هونهان~(کریسهو) ↳🪭 Summary໑ ↲برخورد یک عوضی زیرک ویک سرخوش ساده لوح درست مثل کوبش سیاه و سفیدو ترکیب تاریکی و روشنایی خیره کننده است! این داستان فرآیند تولد یک عشق از ا...