سر کای که پایین افتاده فقط بی هدف گوش میداد تا به دوست صاحبکارش بی احترامی نکرده باشه تند بالا اومد و دندون قروچه ای کرد:
-با اجازه!
بکهیون که باز موضوعی برای سرگرمی پیدا کرده بود دستها رو داخل جیب فرو بردو لبخند بزرگتری زد:
-موفق باشی جذااااب!جوان که امروز به اندازه ی کافی خسته شده بود با استرس نزدیک شدن این آدم به همسرش که به روانش وارد شد سریع خودش رو داخل اتوبوسی پرت کردو سر به دیواره گذاشت تا تمام دنیا برای چند لحظه از جلوی چشمهاش ناپدید بشن و تمام سعیش رو برای خاموش کردن ذهن بذاره!
خاطره ی اون شب تو گی کلاب سِری اما رهاش نکرد...لبخندی زد و غرق فکر مشغول بازی با ناخنهاش شد...هیچوقت رئیس و اونطور بیتاب و درحال انفجار از حسودی ندیده بود!اون لحظات اول که بکهیون مقابلش مانور میداد قصد داشت همه چیز و بهم بریزه و با سروصدا فرار کنه اما وقتی دید کیونگسو هم راحت لم داده و اجازه میده یکی دونفر دیگه لمسش کنن به ذهنش زد بازی و دست بگیره...خب هیچوقت تا وقتی که برای اولین بار با همسرش سکس و تجربه کرد هرگز تصور نمیکرد یه مرد بتونه تا حدی که بخواد حسش کنه باعث تحریکش بشه اما اون شب تو به قطع رسیده بود که باید وانمود کنه مقابل حرکات اغواگر اون مرد کم آورده و جذبش شده تا رئیس و بچزونه!چقدر ساده بود که فکر میکرد فقط غرورش اذیت شده و قلبش به دلیل دیگه ای اونطور تپش گرفته که چرا کیونگسو اینطور آزاردهنده به یکی دیگه تقدیمش کرد!اون نگاه پر از شعله های بلندش به دستهای بکهیون روی تن خودش،زور و قدرتی که به خرج داد تا کای و از روی مبل بلند کرده دنبال سرش بکشه،حتی صدای نفس های بلند و گیر کردنشون تو سینه اش رو خیلی دقیق یادش میومد...کاش همونجا بهم اعتراف میکردن!چقدر وقت تلف شد خدایا...چرا نفهمیدن که ممکنه خیلی پشیمون بشن؟...کلی از روزهایی که آرامش قبل از طوفان لوهان رو از دست دادن و درست قبل از رستاخیز بهم رسیدن که نتونن اونطور که باید از باهم بودن لذت ببرن...
حالا...چی میشد؟...نکنه این مرد وقتی حال کیونگسو بهتر شد یه نفر دیگه رو براش پیدا کنه؟...یکی که کمتر غر بزنه و شکایت کنه...یکی که شاید رئیس و همینطوری وحشی و خودمختار دوست داشته باشه!...سر مقابل هر فریاد و دستورش خم کنه؟که تحمل بیشتری داشته باشه؟...ولی اگه کسی بود که میخواست گولش بزنه و اذیتش کنه چی؟...یا اگه خود رئیس قصد داشت تغییری تو زندگیش بده؟...نکنه قید این بچه ی رها شده رو بزنه؟این چند روز هیچ خبری ازش نبود!نکنه واقعا همسرش و بیخیال شده؟...
YOU ARE READING
⌊ 🪞 🅹🅴🆁🅺&ⒿⓄⓄⓁⓎ 🪞 ⌉
Romance↳🪭 Genres໑ ↲کمدی رمانتیک ~ درام ~اسمات~ازدواج قراردادی ↳🪭 Couples໑ ↲کایسو ~ هونهان~(کریسهو) ↳🪭 Summary໑ ↲برخورد یک عوضی زیرک ویک سرخوش ساده لوح درست مثل کوبش سیاه و سفیدو ترکیب تاریکی و روشنایی خیره کننده است! این داستان فرآیند تولد یک عشق از ا...