و هجوم سهون سمت اژدها بود که بالاخره توسط سرخوش معذب دفع شد!
-هی رفیق!خون خودتو کثیف نکن!مگه نمیبینی چه فتنه ایه؟این همینجوریش دهنتو مورد عنایت قرارداده!دست روش بلند کنی معلوم نیست دیگه چه بلایی سرت بیاره!
سهون که درست مثل پوزخند کیونگسو خیال میکرد دلیل این دفاع چیز دیگه ای باشه کلافه رقیب بیخیال رو عقب هل داد:
-به من دست نزن عوضی!نفسهای صدادارش خیره به چشمهای شرور و مغرور کیونگسو که زیر ابروهای پهنش از بالای سنگر شونه ی نامزد قلابی مشخص بودن،آروم تر شدن و با نفس عمیقی کتش رو مرتب کرد:
-پشیمون میشی!نمیتونی به این راحتی منو خرد کنی!
اژدها نه از پشت سپر جدید بیرون اومد نه نگاهش رو تغییر داد...تنها نیشخندی گوشه ی چشم راست و چین انداخت:
-ازاین بیشتر معلومه که نه!ابروهای سهون بهم پیچیدن و بغضی که دوباره گلوش رو پوشوند و چشمهاش رو غمگین نشون داد، کای رو کلافه کردن و اون هم با اعصابی که دیگه راحت نبود از بینشون رد شد و آروم کنار پنجره رفت...البته که کیونگسو هم از سنگ نبودو نمیتونست این وضع رو تحمل کنه!هنوز جای لمس این دست رو زیر گلوش حس میکرد و دلش برای چنگ انداختن به این شونه های پهن تنگ شده بود...کاش بچه بودو با احساسات ابرو بادی سریع میبخشید اما رشد کردن علاوه بر قدرت منطق عجیبی به انسان میبخشن...دیگه نمیتونه خودش رو با خاطرات و خیالات گول بزنه و مجبوره که حقیقت رو بپذیره...
این خیانت هیچوقت از ذهنش نمیرفت و حتی اگه هزاران بار هم این مرد رو میبخشید اینبار خودش زندگی رو با یادآوری و تاثیر گرفتن ازاون اتفاق بهم میریخت...
-بیخود خودتو ازبین نبر و برو...حالا که انتقامش رو گرفته بود نمیخواست سهون بیشتر ازاین تو این جریان گیر کنه...پشت کردو منتظر موند تا بالاخره صدای بازو بسته شدن در اومد...آه عمیقی کشید و چرخید:
-حق نداری سیگار بکشی!فهمیدی یانه؟
کای ازغیبت چشمهایی که هنوز به صورتش نیفتاده بودن استفاده و دهن کجی کرد:
-تو فقط مونده کله ات و فروکنی تو ماتحت ما!چیزی هست که بهش گیر ندی؟نگاه بد رئیس به چشمهای تخسش افتاد اما نترسید...حالا بیشتر ازش متنفر شده بود!نه بخاطر کوبیدنش جلوی اون بدبخت چون درحدی که اظهار نظرش ناراحتش کنه مهم حسابش نمیکرد! اما همچین موجود خودخواهی رو مستحق خیانت میدونست و یجورایی دلش برای سهون سوخته بود!
-قرار بود عین ادمیزاد حرف بزنی!
-حرف نزنم چی میشه؟کارمون که دیگه تمومه!مرد همونطور دست به کمر جلو اومد و سیگار ناکام رو محکم ازبین انگشتهاش کشید:
-کاری نکن که تلافی همه ی عصبانیتمو سر تو خالی کنم کم شعور!به اندازه ی کافی گند زدی!
-من گند زدم؟تو به چه حقی اونجوری منو دستمالی کردی؟مگه نگفتی فقط باید سیخ وایسم کنارت؟دستور ماچ میدی؟
YOU ARE READING
⌊ 🪞 🅹🅴🆁🅺&ⒿⓄⓄⓁⓎ 🪞 ⌉
Romance↳🪭 Genres໑ ↲کمدی رمانتیک ~ درام ~اسمات~ازدواج قراردادی ↳🪭 Couples໑ ↲کایسو ~ هونهان~(کریسهو) ↳🪭 Summary໑ ↲برخورد یک عوضی زیرک ویک سرخوش ساده لوح درست مثل کوبش سیاه و سفیدو ترکیب تاریکی و روشنایی خیره کننده است! این داستان فرآیند تولد یک عشق از ا...