Chapter 11 👘

339 89 101
                                    

برای اولین بار و بعد از سالها کیونگسو شوکه سر جا خشک شده بودو پلک هم نمیزد اما کای چهره اش رو درهم کشیدو دستی روی لبهاش کشید:
-اوعققق... این رژ و از چی ساخته بودن؟ روده ی گاو؟
و بعد هم به راحتی!دقیقا به راحتی راه افتادو پشت رل نشست!این مرد رو که ازدیدن نفرت و انزجار نسبت به گرایشش عذاب میداد رو بوسیدو سرجاش نشست؟؟؟اژدهای آبی هیچوقت فکر نمیکرد قلبش اینقدر تند توانایی کوبش داشته باشه!

با بادی که به صورتش خورد و موهارو نیمه ی راست موهای روی پیشونی رو عقب پرت کرد باعث شد به خودش بیادو سعی کنه از حیرت بیرون بیاد!قدمهاش کم کم سمت صندلی تند شدن ، درماشین رو بهم کوبید و محکم به یقه ی پالتوی زنانه چنگ انداخت:
-تو چه غلطی کردیییی؟چیکار کردیییی؟
کای که به اندازه ی کافی خودش رو هوشیار نگه داشته بود بازهم سرش رو تکون داد و باز هم لودگی کرد:
-گفتم که ولم کن رئیس!
چشمهای کیونگسو باریک شد و تازه به یادآورد این بچه چندتا سفارش ازاون زن گرفته و ته حلق ریخته!اما این نباید بهانه میشد!به چه حقی!چی فکر کرده بود که اینطور بی اجازه بوسیدش؟دیگه حتی دعوایی که به راه افتاد هم فراموش شده بود و اژدها بدون اینکه متوجه باشه بیش از حدی که مهم باشه ری اکشن نشون میداد!بازهم تکونش داد:
-چطور تونستی اون حرکت و بکنی؟سرت رو گردنت زیادی کرده؟؟

صورت کای نزدیکتر شد و مرد با دیدن نگاه خمار و کشنده اش که لحظه ای روی لبهای خودش افتاد فهمید این مدت خیلی نیازهاش رو نادیده گرفته که اینقدر دلش میخوادـــ...:
-چیه رئیس؟مگه من شوهرت نیستم؟
کیونگسو فقط تونست یک لحظه ی دیگه این جو رو تحمل کنه و عقب پرتش کرد:
-مست کودن!
سری که کلافه پایین انداخت تا حالش کمی عوض بشه با قهقهه ی رو اعصاب پسر بالا اومدو با عصبانیت و کینه به تمسخرش خیره شد:
-یعنی امثال تو انقدر شل و ولن؟انقدر زود وا میدی؟ایییییی!
بطرز خنده داری شونه هاش رو لرزوند تا حس چندش مصنوعیش رو نشون بده و بعد از دست کشیدن روی لبهاش باز هم خندید و در آخر زیرکانه و بیحال چشمک زد:
-سر کیف بودیم! گفتم قدرت این اژدهااااا رو امتحان کنم!

رئیس که چشمهاش از خشم و ضعفی نفرت انگیزی مرطوب شده بودن سمتش حمله بردو محکم اون فک خوش تراش رو بین انگشتهای راستش فشرد و سرش رو سخت به پشتی صندلی تکیه داد و نزدیک به گوشش غرید:
-حیف که تو در حدش نیستی خیابونی!خوش شانسی که کاری نمیکنم همین حالا جلوم زانو بزنی و با التماس بخوایش!اگه یه بار دیگه سطحمون و یکی کنی یه جور دیگه جوابتو میدم!
آروم با لبهایی که از فشار میلرزید عقب اومد اما اون نیشخند کمرنگ هنوز گوشه ی اون لب بود و نگاه مردمکهایی که از لای پلکهای نیمه باز بهش خیره بودن اجازه نمیداد بیشترو اونطور که میخواد خشونت به خرج بده!نفهمید چقدر توی اون چشمها خیره شد که بالاخره پلکهای کای به سمت خواب سقوط کردن اون مجبوره با سرخوردگی با راننده اش تماس بگیره...

⌊ 🪞 🅹🅴🆁🅺&ⒿⓄⓄⓁⓎ 🪞 ⌉Where stories live. Discover now