Chapter 17🐉

278 73 70
                                    

-خوش اومدییییییین!باشنیدن صدای کارمندها که کای رو به شدت دوست داشتن پسر بالاخره جداشدو همونطور که با ذوق بینشون میپرید چندنفری بغلشون زد و وقتی با زمزمه های پراز ذوق و خنده ی هرکدوم بلند میخندیدو آروم پچ پچ میکرد،برای لحظه ای حس خوب اخراج کردن تک ...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

-خوش اومدییییییین!
باشنیدن صدای کارمندها که کای رو به شدت دوست داشتن پسر بالاخره جداشدو همونطور که با ذوق بینشون میپرید چندنفری بغلشون زد و وقتی با زمزمه های پراز ذوق و خنده ی هرکدوم بلند میخندیدو آروم پچ پچ میکرد،برای لحظه ای حس خوب اخراج کردن تک تکشون ذهن رئیس رو پوشوند!
-انگاری خیلی سخت گذشته رئیس!
نگاهش به چشمهای مشکوک و جدی تاعو افتاد و چشمهاش رو داخل حدقه چرخوند تا بحث رو عوض کنه...لبهاش هنوز اونقدر گزگز میکردن و داغ بودن که نمیخواست حتی ذره ای حرکتشون بده!:
-پس چرا خبری از برنامه اتون ندادید؟
دستیار به پسر که هنوز در محاصره ی طرفدارانش بود اشاره کرد:
-این وروجک دیشب چندتا بلیط جلوتر پیدا کردو مجبورمون کرد با اکونومی برگردیم تا غافلگیرت کنه!منم تضمین گرفتم تا بارنامه ها برام ایمیل بشه.
چشمهای گرفته و نیمه باز اژدها به نیمرخ همسرش که لبخندش بخاطر شنیدن اخبار و سختیهای این چندروز اززبان منشی محو میشد افتاد..."یعنی فهمیدی که حتی یه ذره بیشتر نمیتونم؟...چی میشه اگه فهمیده باشی دلم چقدر برات تنگ شده بود؟"
نگاه نگران و جدی سرخوش سمتش روانه شد و  مرد پلک آرومی زده رو برگردوند:
-امروز زودتر تعطیل کردیم.من برمیگردم خونه.
رو به دو مدیر و معاون همراه تاعو و کای کردو بعد از دست دادن و احوالپرسی بهشون مهلت استراحت داد تا فردا جلسه رو برگزار کنن.
بالاخره جوان از بقیه خلاص شده به رئیس رسیدو همزمان دستیار که به زور خودش رو نگه داشته بود پرسید:
-چیزی شده سوسو؟وای من میدونم یه چیزی شده!چطور ممکنه اجازه بدی بچه ها تواین روزهای شلوغ زودتر برن؟
-اون پیشنهاد المپیک رد شده!پس چرا بهمون نگفتی رئیس؟
کیونگسو نیم نگاهی به کای که با ناراحتی پاسخ تاعو رو داده بود انداخت و پالتوش رو روی دوش انداخت:
-چون مسئله ی مهمی نبود که بگم!هنوز باهم کنار نیومده بودن و اشتباهی شده.چون کارمندا این مدت و سخت کار میکردن ترجیح دادم برگردیم.باید دوباره برنامه بریزیم.
-نه!تو هیچوقت اینطور عقب نمیکشی!مگه امکان داره اخبار کریس اشتباه باشن؟
چشمهای مرد مصمم و تهدیدوار به چشمهای کشیده ی قدبلند چینی افتادن و باعث شدن آهی بکشه...یعنی برای اولین بار دست و پا زدن اژدها نتیجه نداده و مطمئن بود که نمیخواد این مسئله جلوی همسرش بیشتر ازاین باز بشه!:
-خب..آخه چرا به من خبر ندادی؟خودت و اذیت کردی!
کیونگسو به ظاهر بی اهمیت از کنارش رد شد:
-چون حوصله ی همین وراجی هارو نداشتم!کای!
با صدا زدن همسرش پسر ضربه ای به شونه ی  دستیار زدو چندقدم بعدی رو تند برداشت که کنار کیونگسو قراربگیره و برخلاف همیشه که تا ازبیرون میرسید تماااام اتفاقات رو جز به جز تعریف میکرد اینبار با درک حال و خستگی مرد با سکوت همراهیش کرد!

⌊ 🪞 🅹🅴🆁🅺&ⒿⓄⓄⓁⓎ 🪞 ⌉Where stories live. Discover now