Chapter 41 🌱

311 59 242
                                    

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


وقتی اونطور ملوس و آسیب پذیر به بالا زل میزد منظره ی دیگه ای از بهشت بود که همسرش میتونست با نشون دادن میزان سختی مقاومتش لقب ابرقهرمان رو به راحتی کسب کنه!
صورت کای تا نزدیکترین فاصله ی ممکن جلو اومده روی تنش خم شد و بارقه ی نور راهرو خط صافی روی چشمهاش انداخته رنگ روشنی بهشون داد...لحظات نفس گیری هر دو به نوبت مردمکها رو بین لبها و چشمهای دیگری جابجا کردن ومنتظر موندن تا اتفاقی بیفته!

طوری سکوت و خلا فضای اطرافشون رو پوشونده بود که انگار قیامت سهمگینی اون بیرون تمام دنیا رو نابود کرده و فقط این دونفر با خیره شدن بهم فرصت نجات داشتن!


درست وقتی که رئیس حداکثر توانش رو جمع کرده بود تا دست روی قفسه ی سینه ی پسر گذاشته تپش قلبی که بالارفتنش رو با گوش جان میشنید لمس کنه کای نفسش رو حبس کرده جلوتر اومد و مرد هم طوری که انگار نوجوونی بی تجربه در انتظار اولین بوسه اس چشمهاش رو بست و شونه هاش رو جمع کرد اما لبهای نرم و درشت روی پیشونیش قرار گرفتن و امن ترین بوسه ی جهان رو به چشم دید!


حجم محبت و گرمای خالصانه ای که از تسلیم شدن این هدیه به پوستش درون وجودش سرازیر شد از بالاترین نقطه ی تن تا نوک پا تمام گرفتگی عضلات و عروق و خستگی رو از بین برده خنکی و مستی شراب صدساله ای رو جایگزین کرد و دستهای قوی همسرش کیونگسویی سست و رها شده رو محکمتر حفظ کردن...لبهای کای که با آه حسرت بار کیونگسو عقب رفت چشمهای هردو رو تب سرخی پوشونده بود و پلکها به سختی خودشون رو عقب نگه میداشتن.هردو با نگاه بهم فهموندن که اگه این لحظه جای دیگه و تو شرایط دیگه ای بودن چطور از پس این بیماری برمیان!


سر اژدها اول پایین افتاد تا بتونه از این حال و هوا بربیاد و دستهای سر آروم موهایی که خودش بهم ریخته بود تا حدی دوطرف صورتش مرتب کردن و به این بهانه برای لحظه ای گونه هاش و لمس کرد:
-خیلی مواظب خودت باش رئیس...هروقت هم دیدی مخت داره رد میده خل شدی بگو بیام بغلت کنم!


کیونگسو که خیره به زمین سعی میکرد عصبانیت و کلافگیش ازاین وضعیت رو مهار کنه لب پایین رو به دندون گرفت و با تعجب و حرص سری که بالا میبرد با پوزخندی عصبی تکون داد...واقعا همه چیز به نظر این بچه اینقدر ساده بود یا وانمود میکرد که داغ دل اون تازه نشه؟

⌊ 🪞 🅹🅴🆁🅺&ⒿⓄⓄⓁⓎ 🪞 ⌉Where stories live. Discover now