Chapter 18🐉

312 70 19
                                    

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


-وقتی مال منی و نباید حتی فکر اون حرومی به ذهنت بیاد به زبونش میاری؟ازاون بچه قرتی نازنازو چی میخوای؟خودم بیشترشو همین امشب بهت میدم که دیگه غلط اضافه نکنی!
-صـ..صبر کـ..
دندونهای همسرش اینبار لاله ی گوش رو فشردن و دستش زیر گلوی کیونگسو کشیده شد:
-خودت خواستی هرکاری میخوام باهات بکنم!حالا میگی صبر کنم؟
لبهای کیونگسو با نیمه نفسی باز شد اما قفلشون کرد!چه تضمینی بود که بعد ازاین مخالفت پشیمون نشه؟پلکهاش لحظه ای بیحال روی هم افتادن...مرد منطق بودن دقیقا همینقدر مزخرف بود که جونت بالا میومد تا برای یکبار هم که شده اوضاع رو به حال خودش واگذار کنی و سعی نکنی مسلط باشی!
با جداشدن کای از بدنش شونه هاش با حس سرمایی که تو وجودش خونه کرده بود آروم لرزیدن بیشتر سمت تشک چرخید تا خودش رو به گرماش بسپره که اینبار بدن سستش کمی بالا کشیده شد و اون بازوهای داغ و عضلانی دورش پیچیدن و دست پسر پشت سرش رو هم نگه داشته به شونه اش میفشرد تا زحمت رو از گردن اژدها هم برداره!
خدایا!مگه مهلت میداد لحظه ای راجع بهش بد فکر کنی؟یعنی انقدر میتونست حواس جمع باشه؟
همون چند ثانیه برای انرژی جمع کردنش کافی بود وقتی سرخوش همونطور که مثل یه نوزاد سرش رو نگه داشته بود عقب رفت و ترقوه ها و قفسه ی سینه اش رو از همون فاصله ی کم برانداز کرد!
اژدها به خوبی گُر گرفتن صورت خودش و حس میکرد!دستش رو بالا برد تا با چنگ انداختن به شونه اش باز تو بغلش بره و این نگاه عجیب رو تموم کنه اما توجه کای که بنظر میومد ذره ذره در حال کشف کردنش بود به بازوی بلند شده ی سفیدش جلب شد و بدون وقفه لبهاش رو به همون سمت بردو باز تیزی دندونهاش رو درست روی قسمت نرم زیرین نشون داد!
-آخخخ!












صدای غلیظ رئیس باعث شد همسرش پوست خوشمزه رو کمی همراه خودش عقب بکشه و با نیشخند غریبه ای به اخمش نگاه کنه!:
-هنوز که کاری نکردیم انقدر ناله میکنی!
کیونگسو که هیچوقت مطیع بودن رو نمیپسندید و حالا اینطور خودش رو درمونده میدید سعی کرد محکم باشه!:
-من هیچی نمیخوام!خستم!فهمیدی؟
-پس مست هم نیستی! خوبه!
زمزمه ی سرخوش که خیره به گردنش باز روی تخت پینش میکرد تا خیمه بزنه نشون داد لحظه ای هم تحت تاثیر قرار نگرفته و مرد ناخوداگاه زانوهاش رو به سمت شکم بالا آورد تا عوض مچ دستهای قفل شده بدنش رو کمی بپوشونن!البته این نقشه هم با خوابیدن لگن کای روش خنثی شد و اژدها با دلهره رو به صورتش که نزدیک میشد پلک زد!:
-امممـ..
قبل ازاینکه چیزی بگه فشار دست جوان روی پیشونیش سرش رو بیشتر به عقب خم کردو چونه اش رو بالا نگه داشت و همونطور که موهام نرم و فر زیر گلوش رو قلقلک میدادن با هماهنگی عجیب زبون و لب و دندونهاش چنان حال عجیبی به کیونگسو دادن که شونه ها و پنجه های پا شروع به جمع شدن و انقباض کردن و هویدا شدن ترقوه هاش مقصد بعدی رو به کای نشون داد!هوا رو با صدای بامزه ای بلعید و نفسش رو حبس کرد تا کوچکترین آوایی ازش شنیده نشه و از سست شدن حلقه ی دور مچش استفاده کرد تا محکم به پتوی کنار سرش چنگ بزنه و درمونده قسمتی رو به صورتش فشار بده!پراز دلهره و اضطراب بود اما میتونست قسم بخوره این لحظه ها بهترین خاطرات عمرشن!شاید فقط تا کمی قبل ازاین رو خیال پردازی کرده بود!نمیدونست وقتی جدا این مرحله شروع بشه قراره چی و تجربه کنه و همسرش غیرقابل تصور شروع کرده بود!












⌊ 🪞 🅹🅴🆁🅺&ⒿⓄⓄⓁⓎ 🪞 ⌉Where stories live. Discover now