Chapter 34⚠️

346 74 204
                                    

این هدیه هم از زیباترین AT

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

این هدیه هم از زیباترین AT

لطفا ووت به داستان رو فراموش نکنید تا از به دست فراموشی سپردنش جلوگیری کنید!

چقدر خوب بود که گاهی اضافات و حاشیه از ذهنش حذف میشد!وقتی اونقدر غرق فکر و خیال بود که گذر اتفاقات زمان بر رو نمیفهمید...مثل الان که بالاخره با قدم گذاشتن به راهروی بیمارستان حواسش جمع شده بود و انتظار برای رسیدنش رو متوجه نشد...
تاعو رو قهوه به دست دید و دستیار بی درنگ ماگ های یکبار مصرف و روی نیمکت سالن رها کرده سمتش دوید:
-تو حالت خوبهههه؟
چشمهاش از رنگ پریده ی رئیس که نگاهش نمیکرد به ری سونگ افتاده چشم غره ای به خبردادنش رفت و راننده کلافه سر تکون داد:
-خـ..خب یکم استراحت میکردیـ...
-اینجاست؟
به اتاق اشاره کرد و تاعو مردد ساکت موند...بااینکه میدونست کیونگسو چی میکشه باید ازش میخواست فعلا فاصله بگیره اما چطور؟هیچوقت نمیتونست جرعت کنه!...
به محض دیده شدن رئیس از چارچوب صدای جی هیون بلند شد و دستیار بلافاصله پشت سر مرد قدکشید:
-تو اینجا چه غلطی میکنییییی؟
-آرومترررر!
زن و مرد همچنان باهم بحث میکردن اما اژدها که رد شدن تاعو برای نگه داشتن جی هیون از پشتش تنه ی آرومی بهش زد، مات برده و متحیر تصویر همسرش رو که یکی از چشمهاش زیر پلک متورم و سرخی که به زور کمی باز شده بود بهش خیره بود تماشا کرد و حس کرد تک تک استخوانهای خودش تا مرز پودر شدن به درد اومدن!پانسمان بالای گوشش جای شکستگی سرو نشون میداد،دست چپ که دو انگشت حلقه و وسطش داخل آتل بود دور گردنش آویزان بود و بنظر میومد بولداگ برای کیونگسو یه یادگاری درست همونجای قبلی روی ابروش گذاشته تا تحقیرش کنه!زخمی که بنظر میومد فقط چند میلیمتر حیاتی تا کور کردن همسرش فاصله داشته!

این اون عزیزکرده ای بود که اژدهای آبی لای پرقو نگه میداشت و بهش قول داده بود مواظبش باشه؟قسم خورده بود اجازه نده آسیب ببینه و به خودش میبالید که چطور رشدش داده؟
چشم سرخ و صدمه دیده ی کای پراز اشک شد و نفس رئیس از اینکه حتما خیلی درد داره بریده شد اما سرخوش هیچ غصه ای جز صورت بهم ریخته و حال بد اون نداشت...کاش هیچوقت اینطور نمیشد...هرگز به اینجا نمیرسیدن...حالا که دیگه راه پس و پیشی وجود نداشت...
مرد هنوز نمیتونست چیزی بگه...لبهاش نامحسوس مثل ماهی بیرون افتاده از آب تکون میخورد اما چیزی برای اداکردن پیدا نمیشد...
-ببین!لذت ببر!کیف میکنی که این حالشو میبینی؟این همون برادر منه که پا تو خونه ی تو گذاشت؟چطور تونستی باهاش بازی کنی کثافتتتتت؟
چشمهای رئیس سنگین و دلخور بهش افتاد و جی هیون محکم روی صورتش دست کشیدو اشکهاش پایین پرت شدن:
-تو نامردترین آدمی هستی که ما تو کل عمرمون شناختیمممممم!لعنت بهت دوکیونگسو لعنت بهتتتت!امیدوارم هیچوقت روز خوش نیبینی هیچوقتتتتتت!ولم کن توووو!
سر تاعو که دستهاشو که به حالت خفه کردن بالا اورده بود مهار میکرد فریاد زد و باز با حرص غرید:
-بهت گفتم از خر و ساده بودن این استفاده نکن!یادته چطور با تحقیر و تمسخر تو چشمام زل زدی؟یجوری رفتار کردی که انگار این بچه چه تحفه ای هست که تو بخوای براش ارزش قائل بشی!اما همش تقصیر منه که یه کودن به تمام معنا بودم و خودمو گول زدم!گه بزنن به این دنیا که آدمایی مثل ما محتاج پول و حیله ی تو شدیم و گیرت افتادیممممم!همش تقصیر منهههه!تقصیر من که فرستادمش تو دهن تو!آره...من برادرمو به تو فروختمممم خدا لعنتم کنهههه من کردمممم!
-بسه دیگهههه!
خواهر بزرگتر که از گریه و خشم به سکسکه افتاد بود سمتش چرخید و کای با درد نفس نفس زد:
-به تو هیچ ربطی نداره!برو بیرون لطفا!

⌊ 🪞 🅹🅴🆁🅺&ⒿⓄⓄⓁⓎ 🪞 ⌉Where stories live. Discover now