-چپتـر چهارم-

1.2K 229 9
                                    

با حس کش اومدن شکمش، آهی سر داد و خودش رو روی تخت عقب کشید تا کمی به معده‌اش استراحت بده.

ملکه شخصیت فوق‌العاده‌ای داشت؛ تمام روز رو در کنار امگا نشسته و در رابطه با قصر و آداب و رسوم‌ش با بکهیون صحبت کرده بودند.

ملکه با حوصله توضیح می‌داد و هرچند وقت یک بار به عادت غذا خوردن بکهیون می‌خندید. بکهیون عادت داشت موقع غذا خوردن لب‌هاش رو جلو بده و دهانش رو تا جایی که ممکنه پر کنه و به سختی محتویات داخل دهانش رو بجوه. گرچه از نظر خانواده سلطنتی، همون‌طور که ملکه با ملایمت توضیح داده بود، این حرکت در عموم درباریان ممکن بود غیرقابل تحمل جلوه بشه و اون‌ها رو به اعتراض بیندازه.

ملکه به امگا گوشزد کرد که این‌طور غذا خوردن رو در مقابل وزرا انجام نده و سعی کنه تا لقمه های کوچکی توی دهانش بذاره که مجبور نشه برای جلوگیری از بیرون ریختن غذاها از داخل دهانش تند تند لب‌هاش رو پاک کنه.

بعد از گذشت ساعاتی طولانی، بکهیون فرصت تنهایی شگفت‌انگیزی به دست آورده بود و تصمیم داشت در نبود همسر آلفاش، از سکوت لذت‌بخش ایجاد شده استفاده کرده و کمی به چشم‌هاش خواب رو دعوت کنه.

خورشید در حال غروب بود و فضای اتاق به سمت تاریکی می‌رفت. قصد داشت تا لباس هاش رو با پیراهن راحتی تعویض کنه اما با باز شدن ناگهانی در اتاق، سرش رو سمت ورودی چرخوند و دیدن همسرش اخم ریزی وسط پیشونیش به وجود آورد.

هانبوک چانیول کمی خاکی و پارگی کوچکی روی پارچه ایجاد شده بود.

چانیول منتظر تکونی روی پاهاش خورد و زمانی که هیچ عکس‌العملی از امگا دریافت نکرد، با خشم غرید.

_بکهیون اینجا ایستادم تا بیای لباس‌هام رو از تنم خارج کنی!

بکهیون که دیدن اخم وحشتناک چانیول کمی دلش رو لرزونده بود، مکث کوتاهی کرد و در آخر بدون هیچ تغییری در چهره‌اش به طرف همسرش قدم برداشت و روی نوک پاهاش ایستاد تا هانبوک رو از روی شونه های چانیول کنار بزنه.

بکهیون با تقلای کمی موفق شد تا ردای سنگین و کثیف آلفا رو از تنش بیرون بکشه و انگشتانش رو برای باز کردن کمربند طلای دور هانبوک چانیول، به جلو برد؛ اما طولی نکشید که مچ دستش توسط آلفا به عقب کشیده شد و بکهیون رو روی پاهاش به تلو تلو انداخت.

_قرار نیست برهنه بریم به باغ شخصیمون!

بکهیون سرش رو بلند کرد و به چشم‌های خسته امپراطور خیره شد.

چانیول دو انگشتش رو زیر چونه بکهیون برد و پوست نرمش رو لمس کرد.

_امگای من قراره که توی چشمه آب گرم عضلات آلفات رو ماساژ بدی.

بکهیون تصمیم داشت با مخالفت به تخت برگرده و ملحفه های گرم رو روی تن کوچکش بکشه و بخوابه، اما به خوبی می‌دونست آلفای امپراطور هیچ حق تصمیم‌گیری و دخالتی رو به امگا نمی‌ده و به دستوری که بیان کرده بود، پایبند می‌مونه. فعلا باید با همسر نفرت انگیزش راه می‌اومد.

『𝐖𝐢𝐥𝐝 𝐁𝐞𝐚𝐮𝐭𝐲🌛』Where stories live. Discover now