-چپـتر هشتـم-

987 185 30
                                    

هیچ چیزی از حرف وزرای مقابل که دو طرف سالن بزرگ قصر امپراطوری چوسان زانو زده بودند متوجه نمی‌شد.

از وقتی اون جلسه شروع شده بود، بکهیون بدون اینکه کلمه‌ای به زبون بیاره فقط کلافه به نقش و نگارهای ظریف دیوار سالن نگاه می‌کرد و هر از گاهی هم با پاهای کوتاهش که به زور و با کشیدن انگشت هاش به زمین می‌رسیدند، به پایه صندلیش ضربه می‌زد تا با لرزش صندلی یه سرگرمی برای خودش ایجاد کرده باشه.

_سرورم... من با نظر شما مخالفم... جنگ داخلی باعث میشه تا کشور های همسایه از ما سواستفاده بکنن.

صدای وزیر بیون باعث شد امگا سرش رو بالا بگیره و بهش خیره بشه.

جنگ؟ بکهیون از جنگ وحشت داشت.

نمی‌دونست موضوع چیه! اما می‌دونست حق با پدرشه. پدرش هیچوقت بدون فکر تصمیم به حرف زدن نمی‌گرفت و حالا بکهیون می‌دونست که باید با پدرش موافقت بکنه.

نفس عمیقی کشید و دهنش رو باز کرد چیزی بگه که صدای وزیر اعظم مانع شد.

_ای گستاخ... چطور می‌تونی جلوی امپراطور این‌طور رفتار کنی؟... تو فکر کردی چون پدر همسر امپراطور هستی اجازه داری با حرفشون مخالفت کنی؟

بکهیون اخم سنگینی کرد و نفس عصبی‌اش رو بیرون داد. بدون اینکه اختیاری روی حرکات و حرف زدنش داشته باشه از جا بلند شد و فریاد زد.

_با پدرم درست صحبت کن وزیر اعظم.

صدای فریاد بکهیون باعث شد تا بیشتر وزرا با تعجب و بعضی با هراس سرشون رو پایین بندازن.

_بشین ملکه مرد... بهتره در این مسئله دخالتی نداشته باشی!

بکهیون ابروهاش رو بالا انداخت و فقط با گاز گرفتن لب‌هاش از چانیول اطاعت کرد و خودش رو با شدت و بی‌توجه به توله‌ای که داخل شکمش بود روی صندلی انداخت.

وزیر بیون از جاش بلند شد و با کمی مکث، جلوی پله ها رو به روی چانیول و بکهیون روی زانوهاش نشست.

صداش می‌لرزید و نگران حال پسرش بود. اون می‌دونست پسرش بالاخره توی قصر یه بلایی سر خودش میاره.

وزیر بیون خوب با پسرش آشنایی داشت.

_عالیجناب... ولی من هیچ موافقتی با این جنگ ندارم... من مطمئنم این جنگ باعث سوتفاهم بین مردم میشه.

چانیول پلک‌هاش رو برای ثانیه‌ای روی هم گذاشت و نفسش رو بیرون داد.

_اگر نگران سلامتی خودتون هستید... می‌تونید تا پایان جنگ داخل سلول باشید و من قول میدم اجازه ندم بلایی سر پسر بتای شما بیاد.

پوزخندی زد و صداش رو بالا برد.

_داخل سلول حبسش کنید.

همهمه اعضای داخل سالن بلند شد و نفس بکهیون از عصبانیت به شمارش افتاد.

『𝐖𝐢𝐥𝐝 𝐁𝐞𝐚𝐮𝐭𝐲🌛』Where stories live. Discover now